چند تا جمله با روانکاوش رد و بدل می کند و پس از آن می رود برای تهیه ابزار و لوازم مورد نیاز. موبایلش را داخل سطل زباله می اندازد و روانه میشود. می خواهد که تنها باشد. مطلق و محض. برای تنها بودن باید تک بودن را انتخاب کند. اما تک بودن آنچنان هم آسان نخواهد بود. تک بودن فرق دارد با تنها یی. در تک بودن آدمی ممکن است از پس براورده کردن بعضی احتیاجات زندگی اش برنیاید. تک بودن سختی به همراه می اورد اما تنهایی را ممکن است گاهی خودت انتخابش کرده باشی . تک نباشی اما تنها باشی. هر کسی دلایل خودش را دارد که می تواند متفاوت باشد. هرچه که هست ایدی انگار که با خواهرش مشکل دارد. هنوز نمی دانیم که چه خبر است. آن بالاست بالای کوه که گاه گاهی نقبی می زنیم به گذشته. سایه یک مرد و یک کودک همه جا دور و بر ایدی پرسه می زند و چه خوب که زیاد در گذشته نمی مانیم. قصه قصه ی حال است. مسیر صعب عبور از گذشته برای رسیدن به آینده. ایدی توانایی تک ماندن در این بالا را ندارد و ناتوانی اش زود رخ می نمایاند. سرما ، بوران، برف، حیوانات درنده و گرسنگی گامی تا مرگ باقی نمی گذارند و اتفاقا همیشه گشایش در نقطه ی اوج سختی است که خودش را نشان می دهد. سر و کله ی میگل شکارچی پیدا میشود و اوست که دکتر می اورد برای نجات. بقیه اش را راحت میشود حدس زد . سرآغاز یک آشنایی ساده.
و قتی پس از دو سال ایدی به شهر بر می گردد، میگل که در رختخواب بستری ست تعریف می کند، صد دلار با دوستش شرط بسته که او برای یافتنش از کوه پایین می اید و دوستش دویست دلار که او پایین نخواهد آمد. در آخرین لحظات زندگی میگل ، از چیزی می گویند که روانه ی کوهستانشان کرده بوده. درد کشیدن در تنهایی به خاطر از دست دادن.
نام فیلم: سرزمین - 2021
همیشه پرورشگاههایی هستند مملو از بچه هایی بدون پدر و مادر و همیشه زن ومردهایی هستند که بچه دار نشده اند و دلشان می خواهد فرزند داشته باشند و برای همین سراغ پرورشگاه می روند تا کودکی را به فرزندی قبول کنند.چقدر این قصه تکراری ست را همه می دانیم. بس که خوانده ایم و دیده ایم شاید هم اصلا از این بچه ها سراغ داشته باشیم. مسئله این است که ماجرا چطور روایت شود تا به دل بنشیند و خسته نشوی از دنبال کردنش و به سرانجام رسیدنش.
اینکه جزیره ی کُوری کجاست را فعلا نمی دانم. مطمئنا با یک سرچ ساده میشود پیدایش کرد اما به گمانم زیباییش منحصر به فرد است. جایی که ماری و الِک در ان زندگی عاشقانه ای را پشت سر می گذارند و چون بچه ندارند، ماری توماس کوچک را از شهر به جزیره می اورد. صحنه های آغازین فیلم کوتاه است و بسنده می کند به آزار و اذیتی که بچه های دیگر از سر شیطنت برتوماس روا میدارند. توماسی که بعدا می فهمیم اندکی لکنت داردو چه خوب که زود از این فضای نچسب خلاص میشویم و همراه ماری پا به جزیره می گذاریم. الِک اما انچنان خوشحال نیست. عشق ماری به او حالا تقسیم شده و طبیعی ست که توماس را بیشتر به چشم رقیب می بیند تا فرزند. ماری زیبا و مهربان وسرتا پا رنگ و شادی تلاش میکند برای بهبود روابط این دو مرد زندگیش. توماس و بچه های همسن و سال، توماس و مدرسه، توماس و آن بچه فوک شیرینی که مادرش را گم کرده و به ساحل پناه اورده و مهم تر از همه توماس و الِک کلی ماجرا پشت سر می گذارند. مخصوصا مسئول پرورشگاه که همه چیز را زیر نظر دارد و الِک که خیال امضا کردن مدارک را ندارد و ماری که بیمار میشود. زیبایی هیچ وقت پایدار نبوده.
و البته ماجرای رنگین کمان کُوری هم هست که رنگی ست علاوه بر همه ی رنگهای موجود در این داستان. داستانی که غمی پنهان را درون خود حمل می کند. رنگها این قدرت را دارند که آدمی را مبهوت خود کنند.
نام فیلم: درخشش رنگین کمان- 2009
ضیافت را بابِت راه می اندازد. زنی که پس از سالها پناه آوردن به دو خواهر پیر راهبه و خدمت کردن به ایشان، بلیت بخت آزمایی اش می برد و او به جای بازگشت به کشور محبوبش، تصمیم می گیرد همه ی آن پول را صرف مراسم یادبود کشیش پیرکند. کشیش ، پدر دو خواهر مهربانی ست که همه ی عمر خود را صرف کمک به دیگران کرده اند. بابِت که زمانی سرآشپز معروف ترین کافه پاریس بوده، بهترین غذاهای آن رستوران را برای این ضیافت تهیه می کند. از همه مهمتر بلدرچین تابوت سنگی ست که از قراردادن بلدرچین مزه دارشده بر روی خمیری پیراشکی شکل و روانه کردنش به درون فر، تهیه میشود. ما شاهد تهیه و سرو این غذاهای رنگارنگ و پر آب و تاب هستیم. غذاهایی که بیش از هرچیز روح دارند و اگرچه که برخی مهمانها فکر می کنند این غذاها ضد باورهای مذهبی شان است. اما رفته رفته همه چیز تغییر می کند
یکی از مهمانها، ژنرال سن و سال داریست که انواع و اقسام مدالها کتش را رنگین کرده و زمانی در دور دست خواستگار پر و پا قرص خواهر راهبه ی بزرگتر بوده و هنوز هم او را دوست دارد. از خودش می پرسد چطور ممکن است یک عمر پیروزی، شکست به نظر برسد؟ در پایان فیلم سرنوشت بابِت می تواند تداعی کننده این موضوع باشد که چطور ممکن است یک عمر شکست، پیروزی به نظر بیاید؟!
نام فیلم: ضیافت بابِت - 1987
نام اریک امانوئل اشمیت را زیاد شنیده ام اما برای اولین بار است که نوشته ای از او را می خوانم. نمایشنامه معروفی که نامش خیلی بیشتر از نام نویسنده اش همه جابه گوش می رسد. ماجرای احساسات درونی و روابط زن و شوهری به نام ژیل و لیزا. پانزده سال از ازدواج آنها گذشته و ماجرا اینگونه آغاز می شود که لیزا مرد را از بیمارستان مرخص می کند و به خانه می آورد در حالیکه مرد در اثر یک تصادف حافظه اش را از دست داده. طبیعی ست که ابتدا چگونگی اتفاقات را از زبان لیزا بشنویم چون مرد چیزی را به خاطر ندارد اما جلوتر معلوم می شود که مرد همه ی حافظه خود را از دست نداده و حالا اتفاقات را از زبان ژِیل است که می شنویم و همین طور تا اخر به تناوب تا اخر راست و دروغ های مرد و زن در بیان احساسات و تحلیل روابطشان برایمان آشکار می شود.
طنز تلخ عجیبی در سرتاسر این ماجرا نهفته. چیزی که هم غریب است هم نه.انگار یکی از معدود جاهایی که اجتماع نقیضین ممکن می شود همین روابط بین زن و مرد است. رازی که تا ابد در موردش خواهند نوشت . هرچند ژیل و لیزا دیگر شورش را در اورده اند و شاید به همین خاطر است که اینقدر معروفیت دارند با این خرده جنایت های زن و شوهری شان.
چارلز دیکنز یکی از نمایشنامه های معروفش را روی صحنه آورده است و الن ترنان بازیگری ست که انچنان معروفیت ندارد. همه چیزاین داستان بین این دو نفر به وقوع پیوسته هم در واقعیت و هم در این فیلم که بر اساس واقعیت ساخته شده. چارلز میانسالی را هم رد کرده. هم زن دارد و هم هشت نه تا فرزند.اما الن ترنان جوان است و زیبا. بامادر و خواهرش زندگی می کند. هر سه ی انها در کار نمایشند و برای کار از این شهر به ان شهر سفر می کنند. عشق ممنوعه آرام آرام شکل می گیرد. آنها ابندا تلاش می کنند از بوجود امدنش جلوگیری کنند . بعد سعی می کنند انکارش کنند. بعدتر سعی در از میان برداشتنش دارند. اما انچه که بوجود امده ، بوجود امده. مخصوصا که همه جا بین مردم زمزمه است.
همسر چارلزبا صبوری و نه به آسانی، همه چیز را تحمل می کند. خصومتی با دختر جوان ندارد. حتی یک بار به او می گوید که دوست داشتن چارلز ، سخت است خیلی زود مجبور خواهد بود که او را با مردم تقسیم نماید. همسر چارلز می داند نه زیبایی الن را دارد و نه هوش و دانایی و درک او را.
یکی از دوستان صمیمی چارلز، مردی است که با زنی بیوه زندگی آزاد دارد. او تلاشش را می کند تا به دوستش کمک کند و الن و چارلز را به یکدیگر نزدیک نماید. قرن ، قرن نوزدهم میلادی ست و سنتها و قوانین جامعه اجازه خیلی چیزها را نمیدهد. دوست از شکستن قوانین و نادیده گرفتن سنتها و پیشرو بودن در آزادی سخن می گو ید چیزی که خشم و عصبانیت الن را بیرون می ریزد: شما مردها! زندگی خودتان را دارید در حالیکه این ما هستیم که باید صبر کنیم. تو آزادی ای را میبینی که برای من نمایان نیست. ما تنها هستیم. با هرکس که باشیم.
نام فیلم: زن نامرئی - 2013
همه چیز ساده است. ساده و زیبا. اما اصلا معمولی نیست. معمولی نبودن میتواند باعث دردسر بشود اگر حواست جمع نباشد. اگر گذشت نداشته باشی. اگر صبور نباشی و اگر به قاعده ها پایبند نمانی.
چه چیزی در اینجا معمولی نیست؟ این که دختر، برای دوست داشتن، پسری را انتخاب می کند که بعدش می فهمد ناشنواست. همین... همین است ماجرای ساده ی فیلمی که نامش را گذاشته اند عشق به زبان دیگر.
نام فیلم: عشق به زبان دیگر - 2009
این که در بحبوحه ی جنگ عشقی شکل بگیرد ، مسئله ی غریبی نیست. چیزی که بارها و بارها دستمایه فیلم و کتاب های مختلف شده است اما اینجا در این داستان، بیش از انکه قصه ی عشق پی یر و لوسی را دنبال کنیم ماجرای جنگ است که می خوانیم. بوقوع پیوستنش . ادامه دار شدنش و عقاید جنگ طلبانه ، جنگ افروزانه، مبارزه و دفاع و .در میان همه ی این هنگامه و غوغا اما پی یر و لوسی راه خودشان را می روند. آرام آرام با متانت ، نجابت و صبوری و به خوبی آگاهند از تمایز حس شگفت آوری که در درونشان به وجود آمده و خشونتی که در بیرون در جریان است.
پی یر برادری دارد که از او بزرگتر است و برای خودش آرمان دارد و عقیده. چیزی که او را با میل روانه جنگ میکند اما هربار خسته تر و ضعیف تر و متفاوت تر باز می گردد و برای همین سرنوشتی مشابه آنچه که برای خودش رقم خورده را برای برادرش آرزو نمی کند . جنگ چیزی ست که ممکن است تو آن را انتخاب نکنی اما به سراغت بیاید و بر سرت آوار شود .