یک روز معمولی

امروز صبح فیلم "کافه فلوره" رادیدم همان که  خانم ونسای دندان  خرگوشی  در آن بازی کرده. فیلم شلوغی بود که  انگار کارگردان می خواست  هر طور که شده هزار تا حرف و ایده اش را با هم بیرون بریزد. مهمترین موضوعش عشق و خیانت و بعد هم روح و ماورا و مادری که از بچه ی سندرم داونش نگهداری می کند. چطور همه ی اینها را به هم ربط داده بود را احنمالا فقط خودش سر در می اورد . هرچند نمی توان منکر زیبایی حرفهایش شد.

در قسمتی از فیلم روانشناس از مرد که نقش اصلی را دارد می پرسد: که چطور میشود یک عشق واقعی را به خاطر یک عشق واقعی دیگر ترک کرد؟ چیزی که در ایران میگویند تجدید فراش و در ان فیلم رمانتیک بسیار پر ناز و ادا، می خواهند همه چیز را ختم به خیر و عادی جلوه دهند. به هر حال  همه چیز فیلم یک طرف ارتباط گرفتن ان دو تا بچه که سندرم داون دارند هم یک طرف.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 چرخ خیاطی را هنوز جمع نکرده ام . امروز برای خودم یک چادر نماز خوشگل دوختم. تقریبا از دوران راهنمایی نمازهایم را خوانده ام . اینکه در خانه ای که هیچ کس نماز نمیخوانده _ نه اینکه بی اعتقاد باشند_  من پایبند بوده ام  نمیدانم که چه  حکایتی ست. روزه  ها را هم تقریبا همیشه تنها میگرفته ام. و مشکلی هم هیچگاه نداشتم. اما چند سالی ست که دیگر نمیتوانم روزه بگیرم. دو روز روزه گرفتن همان و بعد دیگر معده ام هیچ چیز را نمی تواند در خودش نگهدارد . حال بسیار بدی که خداوند نصیب هیچ کس نکند. همیشه برای این حالتم جمله ای از باستانی پاریزی را برای بچه ها نقل می کنم. اینکه ادمها در جوانی سنگ هم می خورند تبدیل به ویتامین میشود ولی سن که بالا  میرود قرصهای ویتامین هم که بخوری تبدیل به سنگ خواهد شد.سنگ کلیه . و البته این را محض مزاح با بچه ها مطرح میکنم. مادربزرگی داشتم که تا نزدیک هشتاد سالگی روزه هایش را به راحتی می گرفت . در توانایی ادمها برای روزه گرفتن طبع ،بسیار تاثیر دارد اینکه  فردی طبع گرم و تر دارد یا مثلا سرد و خشک می تواند قدرت روزه گرفتن را تغییر دهد. و البته که طبع تابع خیلی چیزهاست. روزگار عجیبیست که خیلی ها نماز و روزه را  قبول ندارند. نماز و روزه ، نوعی مراقبه هستند.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آرش کتاب کوچولویی  از برتراند  راسل دستش بود به نام "‌در ستایش بطالت"‌ زود خواندش و تمام شد. من نخواندم اما ستایش گرفته بود دستش و به نام آن می خندید و می گفت : بطالت در ستایش . و هر دو می خندیدیم و  از دو سال مثلا  تحصیل انلاین حرف میزدیم. خدا را شکر که مدرسه ها باز شد چقدر کار و فعالیت بچه ها نظم پیدا کردو امیدوارم که دوباره شرایط به گونه ای پیش نرود که  مجبور به تعطیلی شوند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امروز معمولیست ولی امشب اصلا معمولی نیست. شب قدر است ...


 پی نوشت: آرش بعدا برایم توضیح داد که منظور از این بطالت آنچه که به ذهن  ما رسیده است، نبوده. کتاب به نوعی به علم اقتصاد مربوط میشود.

روز بارانکی

امروز از شش و نیم صبح که بیدار شدم  و همه رفتند سراغ کار و درسشان،  اول نیمی از فیلم مرد فیل نمارا تماشاکردم. بعد پرده اتاق خواب مادر را دوختم . یک شلوارک توی خانه هم برای آرش و یک عدد هم رو بالشی برای او و همه ی این ها به ساعت دو رسید. در حالیکه دست به سیاه سفید کارهای خانه نزده ام و فعلا هم نخواهم زد تا پس از کمی استراحت.

امروز چقدر هوا بهارانه است و مطبوع. باران و افتاب مخلوط شده اند. بچه که بودم بابا برایم گفته بود که وقتی باران و آفتاب همزمان بشود، گرگها دارند عروسی می کنند و چقدربا این حرف تخیل کودکانه ام  را به کار انداخته بود.  این را هیچ جا نشنیده بودم . تا فیلم "رویاها" ی  کوروساوا. انجا در همان اپیزود اول، مادر به فرزندش که کنجکاو آب و هوا شده است می گوید که وقتی آسمان بدین گونه باشد، روباه ها عروسی  می کنند. فیلم کوروساوا چقدر دوست داشتنی بود خصوصا اپیزود آخرو آن مراسم شادان و رنگین که برای فوت  یک بنده خدا برگزار میکردند. چرا همیشه فکر می کردم از این فیلم خوشم نخواهد امد.

چند ماه پیش هم فیلمی دیدم از این کارگردان به نام "هنوز نه"  ظاهرا آخرین فیلم  او بوده. پس از پایان فیلم که  منتقل کننده ی دنیایی حس مثبت است از خودم می پرسیدم یعنی میشود که این همه خوبی یک جا جمع باشند؟ همه ی آن نوع خوبی که کوراساوا در فیلمش کنار هم گرد آورده.

تولدی بی تولدی

بیست ششم فروردین هم تولد برادرم است و هم خواهرم. با اختلاف ده سال هر دو در یک روز به دنیا امده اند. بعد از شبنم ، دلم هیچ تولدی نمی خواهد . نه برای خودم نه برای دیگران( منظورم خواهری برادری است). برای خودم را که به  ایشان گفته ام کاملا صرف نظر کنند. در مورد خودشان هم  همین کار را می کنم. این نظر من است. شبنم جایش خالیست.

 در خانه خودمان اما بچه ها فرق دارند.. حساب آنها جداست.

شاید اشتباه فکر میکنم. نمی دانم.

امیدوارم خدامراقب همه ی ما باشد.

شاید، "بندها"

,وقتی مردی به همسرش خیانت می کند، دو تا پارامتر وجود دارد که تغییرش میتواند اگاه کننده باشد. یکی زمان و یکی هم پول.

مردی که سالهای سال سر ساعت میرود و سر ساعت می آید و هیچ نکته مبهم و شُبه برانگیزی در گذران وقتش وجودندارد، چطور میشود گفت که خیانت میکند؟ در مورد خرج و مخارج خانه هم همینطور است. البته درباره در امدهای مشخص و معمولی در یک خانواده. در مورد درامدهای ازاد و نجومی که هیچ چیزش معلوم نیست نمی توان نظری داد. 

یک خانه کارمندی که دخل و خرجش سالها از یک الگوی ساده پیروی می کند تا وقتی نظمش برهم نریخته نمی تواند شبه برانگیز باشد. حالا خانه ای که مردش کارمند است سر ساعت می رود و می آید و روی کاناپه دلخواهش می خوابد و اخبار سیاسی را دنبال می کند چه فبها المرادی میشود.و البته چه کسی تا حالا به این فکر کرده که روان ادمها ست که درجریان زندگی نقش دارد. چیزی که اصلا دیده نمیشود. و اصلا گاهی  ان مردان خیانتکار به سر و همسر شاید که طبیعی تر باشند .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

به گمانم در نوشتن این دو تا پست  اخر  به "بندها" فکر می کرده ام. کتابی که مطمئنا به عنوان اثر نوشتاری با ارزش است و خواندنش جذابیت و کشش بالایی دارد. اما یک نکته در مفاهیم ان توجه را جلب می کند. اعتقاد و ایمان هیچ جایگاهی در آن ندارد و احتمالا حاکی از ان است که مشخصا برای بشر امروز نوشته شده.

 این حد نفرت بچه ها از والدین نمیتواند قابل قبول باشد و قتی در دنیایی هستیم که والدینی با خطاهایی بیشتر و وحشتناک تر  در ان موج میزنند. تکلیف ان فرزندان چگونه خواهد بود؟ و منکر والدین خوب و زندگی های قابل قبول هم که نمیتوان بود.

اگر بپذیریم که نویسندها زندگی را پیش چشم مخاطبانشان می اورند انوقت میشود گفت  زندگی همین است و چیزی غیر از این نیست و قرار هم نیست که برخلاف جریان آب شنا کردن، چیز بهتری را ارمغان بیاورد. خوشا به سعادت انهایی که اگاهانه در کنار هم ، ارامش را به یکدیگر هدیه میدهند.

انهایی که میدانند زندگی اصلا سخت نیست و این ادمها هستند که سختند. 



دو تا خانواده

زنگ زدم حال عمو را پرسیدم. خودش نبود با زن عمو صحبت کردم.

 این عموی من خیاط است. یک خیاط مردانه. با اینکه سنش تقریبا بالا رفته هنوز کار می کند. نه آنقدر که سختش باشد. آنقدر که سرش گرم باشد. یک زندگی معمولی دارند. خیلی خیلی معمولی. شاید در نظر بعضی پایین هم به نظر برسد.اما من هرقدر به خانواده هایی که از نزدیک میشناسم و در تمام زندگی ام دیده ام فکر می کنم، میبینم میتوان در دسته ی خانواده های خوشبخت قرارشان داد.

 عمو وقتی 19 ساله بوده عاشق دختر 16 ساله ای میشود که در کوچه شان دوچرخه سواری میکرده. هم او که حالا زن عموی من است.اینکه این دو تا ادم غریبه چطور با یکدیگر همفکر و همراه میشوند چیزی است که احتمالا هیچ کس از ان سر در نخواهد اورد. هر جفتی برای خودشان مسیر یکتای رفتن دارند و محال است بتوان هیچ دو تایی را پیدا کرد که عین هم باشند.

 این زوج به طرز عجیبی با هم هماهنگ بوده اند. نه اینکه بی مشکل باشند. اتفاقا شخصا شاهد مسائلشان بوده ام. اما خودشان مشکل یکدیگر نیستند. مشکلات حاشیه ای که با یکدیگر حلش کرده اند. یادم می اید وقتی بچه بودم تصمیم به مهاجرت گرفتند. با دو تا بچه تا ترکیه رفتند به مشکل برخوردند و پس از چند ماه بازگشتند در حالیکه همه چیز خانه و مغازه شان را فروخته بودند دوباره از صفر شروع کردند. خیلی ها می گویند عمو زرنگ نبوده. اما هیچ کس به اینکه زرنگ چه معنا و مفهوم دارد توجه نمیکند.زرنگ با انچه غالب مردم معنی میکنند یعنی بالا رفتن از نردبان ترقی در مادیات.

 وقتی ادمهای دور و برم را میبینم یا وقتی برخی وبلاگ ها را می خوانم  می بینم چطور نسبت به سالیان گذشته ولع و عجله در برنامه ریزی برای فردا و پس فردا و ماه دیگر و سال دیگر موج میزند. چطور دودوتا چهارتا میکنند و زمین و زمان را به هم میدوزند و بعد میبینم خسته اند و ترسیده و پراز دلهره و نگرانی و ... انوقت یاد عمو می افتم. عمویی که به نظرم هیچ وقت به چنین نردبانی فکر نکرده. نردبان عمو افقی است. اصلا یک دیسک چرخان افقی که هراز چندی لرزش مختصری هم به بالا و پایین دارد..

 زندگی کردن ِبه شدت در حال و لذت بردن به همان اندازه ای که شرایطش در جلوی رویش گشوده میشود.و مهم تر از همه به کاری به کار احدی نداشتن.  او به هیچ عنوان به نمایی که از بیرون برای دیگران دارد توجه نمیکند. شاید خیلی ها  سطح معمولی زندگی و درامدش را دلیل این اخلاق بدانند اما من عموی دیگری هم دارم که اتفاقا بچه ی ناف بازار است و حسابی دستش به دهانش میرسد اما او هم همینگونه است کاری به نمای بیرونی اش در نزد دیگران ندارد. طبق اصول خودش پیش می رود و البته نباید کتمان کرد که گاهی گاهی حسابی خرابکاری می کند که باید رفع و رجوعش نماید و او بی خیال حرکت می کند خراب می کند درست می کند و دوباره خراب می کند و درست می کند...

 القصه که عمو و زن عمو از نیکان روزگارند. سه تا دختر دارند . هرسه را روانه خانه بخت کردند. و با نوه های شیطانشان کیف می کنند . یادم رفت این را هم بگویم که زن عمو یک قانون برای خودش دارد اینکه نباید بگذارد شلوار مرد دوتا شود برای همین خیلی ها او را ولخرج میدانند... بدانند مهم زوجی ست که هم تصمیم هم هستند با یکدیگر راه می ایند. خداوند حافظ شان باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------

 در میان بستگان نزدیکم خانواده دیگری هست که با انچه در بالا نوشتم زمین تا اسمان تفاوت دارند.اقایی که پی اچ دی از استرالیا دارد و وقتی حدودا بیست و چهار ساله بوده با دختری 18 ساله از اشناها که مادرش معرفی  میکند، مشتاقانه ازدواج می کند. ازدواجی که تا پیش از سفر به استرالیا مملو از جدل و بحث بر سر مادر من چه گفت مادر تو چه گفت خواهر من چه گفت خواهر تو چه گفت بوده و پس از بازگشت از استرالیا بحث و جدل تبدیل میشود تو دکتری من دکتر نیستم. در دکتر شدن تو تلاش من موثر بوده  همه به من بگویند خانمِ دکتر . پول من...پول تو...

 نمای از بیرون این خانواده به قدری دلبر است که حد و حساب ندارد. از شهرت و شغل و خانه و ماشین و عنوان و دخترها و داماد های خارج رفته بگیر تا هرچه که بخواهید.

----------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:  در هر دوی این خانواده ها زن خانه  دار است  و مطمئنم در دو تای این خانواده خیانت مرد به همسرش وجود نداشته هر دو خانواده را مسلما به خوبی میشناسم در خانواده اول که  قانون خدا یکی و زن   یکی حاکم است و اصلا دنبال زن دیگر رفتن دور از مرام مردانه شمرده شده و اُفت دارد و تازه زن خانواده هم که نمیگذارد شلوار مردش دوتا شود.البته همه میدانند مردش این اجازه را میدهد., مردی که حسابی نماز خوان است.

 در خانواده دوم  که مرد در همان زن اول هم وامانده ومطمئنم  مقصر تمام حرفهای  گفته شده در بالا   مرد است.و پول هم مهمترین چیز زندگی  است و لذا دنبال زن دیگر رفتن که لازمه اش خرج کردن پول است کاری به شدت عبث و احمقانه شمرده میشود

---------------------------------------------------------------------------------------------

اینکه انسان در زندگی اش حرکت داشته باشد و برنامه ریزی کند خیلی هم خوب است و باید که این طور باشد اما قرار باشد این برنامه ریزی  ادم را برهم بریزد باعث به خطا رفتن بشود مفت هم نمی ارزد. 

سریال

سریالهای خارجی کم بودند برای تماشا سریالهای ایرانی هم روز به روز تعدادش بیشتر میشود و من اصلا اهل سریال دیدن نیستم. و نمیتوانم آن را هم بپذیرم. مگر نه اینکه سریال برای سرگرمیست؟ و سرگرمی  برای پرکردن اوقات فراغت و برای تفریح و گاهی هم به عنوان علاقمندی می تواند مطرح شود. آدمهایی هستند که شبانه روز دارند سریال دنبال می کنند. یعنی خواب و خوراک و نان شبشان شده است سریال. منکر جذابیت و کشش بی اندازه برخی شان نیستم. اما اینکه برخی نمیتوانند سریال دیدنشان را کنترل کنند برایم عجیب است.

 کلا برایم سوال است چرا تا وقتی فیلم خوب وجود دارد باید سراغ سریال برویم. شاید چون سریال خوب هم وجود دارد. که حتما دارد اما من به هیچ عنوان سریال دیدن را انتخاب نمی کنم. 


دور همی

دور همیِ مهران مدیری در عید بامزه بود و سرگرم کننده.به قدراپسیلون هم قادر بود اطلاعات عمومی را بالا ببرد.اما واقعیت این بود که فقط و فقط به جهت سرگرمی ساخته شده بود. به هر حال درآخرین  برنامه  این سوال مطرح شد که باهوش ترین حیوان کدام است ؟ و من یک کلام به صد کلام پاسخ میدادم ، انسان!!! اگرچه که پاسخ درست شامپانزه بود

مدرسه هاباز شده و امیدوارم که باز بماند. انچه به عنوان تحصیل انلاین در این دو سال مطرح شد یک از سر بازکنک و دل خوشکنک محض بود.بازِ مدرسه ها چه گلی به سر دانش آموزانش میزد که برخطش بزند.دانشگاه  ها هم همینطور.

حالا چقدر وقت دارم که اینجا بنویسم. 

 و این فضای مجازی عجیب و غریب هر اندازه که شگفت انگیز است و کاربردی در برابر استعداد و توانایی انسان یک هل پوچ هم نیست و عجیب به گمانم این است.



آغاز سال 1401

پنجم فروردین مادر را بردم تهرانگردی .دو تایی با هم رفتیم سمت بازار و کاخ گلستان و بازار مروی و ناهار مسلم و کلی گردش و پیاده روی.  بچه ها با پدرشان رفته بودند کرج خانه یکی از عمه هایشان . انها شش تا عمه دارند که سه تایشان شهرستان اند و بقیه اینجا هستند.

و من و مادر دوتایی با هم پس از مدتها رفتیم گردش.شور و شوق عید همه جا هویدا بود و کلی مسافر که تا به حال این مقدارش را در تهران ندیده بودم.

 به مادر خیلی خیلی خوش گذشت. از این بابت خوشحالم خدا را شکر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 روز اول و دوم فروردین من و بچه ها رفتیم خانه بستگان من ، و بعدش هم انها  با پدرشان رفتند خانه بستگان پدری. آرش سفر به بوشهر را وِتو کرد. گفت که نمی خواهد بیاید. سنی است که اصلا علاقه ای به سفر امدن با ما ندارد.  لذا کنسل شد. چیزی که مطمئنا به مذاق اقای پدر که بسیار مایل به سفر بود چندان خوش نیامد.احتمالا عواقب احساسش ،‌به گونه ای دامانمان را خواهد گرفت البته به زعم ایشان . چیزی که دیگر مهم نیست تاثیری هم نخواهد داشت.شخصا تصمیم گرفته ام که دیگر به سفر نرویم بنا به دلایلی که خودم  بهتر می دانم.

در این ایام زیاد اشپزی نکردم و بیشتر از همیشه رستوران رفتیم.


 چقدردر گذشته  برای انتخاب این سبک زندگی تعصب و فضولی دیگران را تحمل کرده ام. خداوند آخر و عاقبت همه را به خیر کند مارا هم ، همینطور درپناه خودش بگیرد .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

من و ستایش یکی از روزها رفتیم خانه طهران، بسته بود! خانه طهران نام جدید خانه اتحادیه است  که شهرداری به زیبایی باز سازی اش کرده و انگاری سندش را به نام خودش زده. در عید چرا باید بسته باشد؟ خانه موزه ملک الشعرا بهار، هم همین طورآن هم بسته بود و این هم از عجایب شهرداری و ایام عید امسال بود و خوشبختانه عمارت مسعودیه که همیشه نیمه بسته بود در این ایام باز بود و دیدنی  و شلوغ و همین طور باغ نگارستان.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فراوان داستان کوتاه خوانده ام. از احمد محمود و زویا پیرزاد و  احمد غلامی و کتاب مسافر خانه شکسپیر، هومن زندی زاده.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

.امیدوارم سال خوبی در انتظار همه باشد.