از ترافیک منطقه‌ی ما

بالاخره "وضعیت اورژانسی" را دیدم. فیلم کوتاه مریم اسمی‌خانی را که مشتاق تماشایش بودم. هرچند که باز هم به سختی ممکن شد ولی خوشبختانه شد و ماجرا هم ازاین قراربود که زمان اکران آن ساعت دو بعد از ظهر روز جمعه بود. تمام کارهایم را انجام دادم و پس  از صرف ناهار راه افتادم . نیم ساعت زمان حتی در صورت شلوغ بودن معمولی خیابانها معمولا کافی  ست اما این بار پس از خروج از خیابان خودمان با ترافیک قفل مواجه شدم  با تعویض مسیر هم راه به جایی نبردم و به خاطر همین در اولین جای پارک توقف کرده و شروع کردم به دویدن.بعد هم روانه مترو شدم که خوشبختانه به آن بسیار نزدیک بودم. خلاصه که دو ده دقیقه جلوی صفحه تصویر فیلم کوتاه پانزده دقیقه ای قرار گرفتم و این یعنی خوشبختانه توانستم گره گشایی ماجرا را ببینم. ماجرای دخترکی که به خاطر حال بد مادرش با اورژانس تماس میگیرد و پس از آمدن مامور و  رسیدگی به حال مادرش با او صحبت  میکند و از وی میخواهد که با مادرش ازدواج کند.

 و از معایب مرکز شهر زندگی کردن یکی هم این است که شلوغ است. جمعه هایش بازارها بازند و مردم فراغت بیشتری دارند برای خرید کردن و دم عید که باشداین استقبال عموم بیشتر است و ترافیکی است که مسلمان نشنود و کافر نبیند. و البته زندگی در مرکز شهر حسن های خوبی هم دارد حداقل برای من که این طور است. خدایا شکر.

از فیلمهای دیگر3

روی دیگر امید (2017): فیلمی ست از آکی کوریسماکی. فیلمهای این اقای کارگردان جور عجیبی ست که به نظرم  به دل می نشیند. هم سبک فیلم برداریش. هم بازیها و طنزهای خاصی که در ان پنهان است. در این فیلم به موضوع مهاجرت پرداخته شده. نه ان مهاجرتهایی که از سر شکم سیری ست. ادمهای سوریه و لبنان و عراق که از بدبختی و جنگ می گریزند.. احتمالا با این جمله ممکن است از دیدن فیلم پشیمان  شویم. اما حیف است. فیلم تماما در فنلاند می گذرد و ما همانطور که از نام فیلم پیداست شیرینی خواهیم دید و تلخی دوردست پشت ان را حس خواهیم کرد.

روح های ما در شب (2017): . فیلم مراوده ی یک زن و مرد پیر را که با یکدیگر همسایه اند نشانمان می دهد.

 در جسم و روح (2017): فیلم مجارستانی دلنشین که اولش همه چیز در یک کشتارگاه  دام آغاز میشود  اما کم کم روابط آدمهایی که در این محیط کار می کنند با یکدیگر  جوری شکل می گیرد که این تضاد اهسته  آهسته فراموش می شود. ما جرای یک دختر عجیب .


پی نوشت:  وقتهایی که پشت سر هم فیلمهای دوست داشتنی می بینم  از ان وقت های ذوقانه است. 

یک نوع آدم

خیلی خیلی کم  پیش آمده که با ادمی برخورد کنم مطلقا خودش باشد. خود خودش. البته منهای بابا که خدا وند بیامرزدش و استادان و برخی دوستان همرشته  دانشگاهی ام.

سبک زندگی مردم ایران یک جور تظاهر می طلبد. در واقع انگار اکثریت اینگونه اند. و اتفاقا این اکثریت ابدا به ان اگاهی ندارند. انگار در تار و پودشان نهادینه شده. اگر بخواهم دقیق توضیح دهم می توانم صدها مورد مثال های کوچولو کوچولو بزنم از کنش و واکنش های در زندگی.که در نظر اول  کوچک و بی اهمیت جلوه می کنند اما در کنار هم به دفعات مختلف بسیار چندش اور است. شاید انهایی که در این نوع سبک زندگی غوطه ورند از ان اگاه نباشند و به تبع ان سختی حس نکنند. برخی از فعالان این سبک زندگی آدمهایی به شدت ساکت اند و تازه اینها نوع خوبش هستند. یک کلمه حرف نمیزنند. که مثلا در یک روز چه شده چه نشده .چه اتفاقی را از سر گذرانده. بیماری را تا علائمش مشخص نشود نمی گویند. اگر مثلا چکاپ قلب یا فشار خون یا مشکل دیگری می روند نمی گویند. تصادف کنند  نمیگویند مگر انکه یک اتفاق غیر قابل مخفی کردن باشد. ارتقای شغلی پیدا می کنند یا محل کار شان تغییر می کند یا اضافه درامد یا حتی کم شدن ان را اصلا مطرح نمی کنند و هزاران مورد مشابه دیگر. این افراد ساکت، با همه همین گونه اند می خواهد همسرشان باشد یا دوستشان.حالا جالب است  که  این آدمها غالبا مترصدند. اینکه اطرافیانشان چه می کنند یا چه می گویند. آنوقت این ادمهای ساکت حرف پیدا می کنندیک جور تحلیل متقابل یا حتی رفتار بی ربط متظاهرانه، در حد و اندازه فکر و ذهن خودشان.چقدر نچسب اند این ادمها. 

و البته در باره خودم نمی دانم باید ان اقلیتی که با من برخورد داشته اند نظر بدهند.

 و چقدر گاهی دلم برای کتایون تنگ میشود. خانم دکتر27 ساله ای که با برخورد یک موتور سیکلت از دنیا رفت.روحش شاد.