نوازنده‌ای در خیابان

 پیامک آمده بود که بروم کارت عضویت باشگاه موزه سینما را بگیرم. دیروز رفتم  و گشت و گذار هم  شد برایم .  برگشتنه از تجریش پیاده راه افتادم و  آرام آرام برگشتم و وقتی خسته  شدم به سمت مترو رفتم. در گوشه ای مرد جوانی نی می‌نواخت.  همه می‌دانند صدای نی،  شاد نیست. اما نمی‌شود هنر نوازنده آن را نادیده گرفت. از یک استوانه تو خالی که چند تا حفره هم دارد، نوای موزون بیرون آوردن کار آسانی نیست. غالبا به نوازندگان خیابانی مبلغی می دهم. فرقی هم نمیکند چه سازی را مینوازند. این بار هم داشتم از داخل کیفم پول بیرون می‌آوردم که دیدم آقایی در حال عبور از جلوی آن جوان، چهره اش را درهم کرد و به مسخره با صدای بلند، ادای هوهوی گریه در آورد. چیزی که بوضوح از چشم مرد نوازنده هم دور نماند. خوشبختانه در آن لحظه پول  در دستم بود  بلافاصله آنرا با احترام به او دادم  تا بداند کسانی هم هستند که  ارزش هنر او را   را می‌دانند. در همان لحظه یاد قسمتی از کتاب  نوشته نادر ابراهیمی افتادم. همان که در آن  ماجرای زندگی ملاصدرا را با شیرینی و ملاحت و با  جملات زیبا به رشته تحریر در آورده. جایی از آن کتاب مادر ملاصدرا  به  فرزندش می‌گوید: ای محمد، نمی‌شود که در راهی که می‌روی هر دم خم نشوی و سنگی بر نداری و به جانب کسانی که به راه تو نمی‌روند نیاندازی؟

 که البته آنجا موضوع  مورد بحث مادر و پسر چیز دیگریست. توانایی و هوش زکاوت بالای  ملاصدرای کم سن و سال در مغلوبه کردن  افراد در هر گونه بحث  و درس.


پی نوشت: ورودی موزه سینما را گیت  عبوری گذاشته‌اند. شبیه همانهایی که برای ورود و خروج در مترو وجود دارد.به گمانم برای کنترل با روسری ها از بی روسری ها.

غم

 ,و گاهی چنان غمی بر دل آدمی مینشیند که  تحمل سنگینی آن سخت تر از چیزی ست که بشود فکرش را کرد .  مخصوصا به خاطر آنکه هیچ دخل و تصرفی در بوجود آمدن آن نداشته ای . نه سر آن ماجرایی نه  انتهای آن و نه حتی ذره ای در میانه های آن . ترکشی هست  که از جایی دیگر می‌آید و برخورد میکند. فقط به خاطر  اندکی نزدیک بودن. بیخود نیست راهب ها و عابدها میروند وسط جنگل های دور دست یا بالای کوههای صعب العبورکه از دست آدمها دور باشند.  

 خدایا پناه میبرم به تو از غمی که هیچ نقشی در بوجود آمدن آن نداشته ام. 

 ---------------------------------------------

 و با همه‌ی اینها ،‌همسر برادرم تماس گرفته  و برای عصر دعوتم کرده.  هم درست نیست رد کردن دعوتش و  هم نباید  دخترم  را از یک دور‌همی  محروم کنم. حالا هرچقدر  که می خواهد دل من سنگین باشد.

پنج شنبه ۲۴ فروردین

شبهای قدر است و امیدوارم  برای همه پر برکت باشد.

مناجاتی هست به نام مناجات حضرت امیر که جملاتش ساده است و عمیق. مخصوصا دو سوم  اخر آن انگار  وزن و قافیه دارد.در ابتدای آن  مناجات،جمله ای  تامل برانگیز وجود دارد با این مضمون : امان می خواهم از روزی که در آن هیچ والدینی به جای فرزندش مجازات نمیشود و هیچ فرزندی هم به جای والدینش  تنبیه نمیشود. آیا این جمله بدین معنا نیست که این دنیا جایی ست که  والدین و فرزندان گاهی به جای یکدیگر تاوان پس  خواهند داد؟ ... نمی دانم

-------------------------------------------------------------------

 نزدیک افطار شبکه 19 را می‌بینیم. برنامه‌ای به نام ماهِ ماه. یک مجری و دو تا مهمان. یک مهمان پزشک و یک مهمان شاعر یا نویسنده. یک آقای هنرمند هم  هر شب  گاه گاهی ابیاتی را زنده به طور آواز اجرا میکند .

دیشب مجری در چند تا جمله به یکی از مهمانها می گفت که به حال ایشان حسادت میکند و باید برنامه دیده میشد تا علت این حرف را متوجه شویم. به گمانم کلمه غبطه مناسب تر بود برای استفاده. حسادت با خود بار منفی دارد. از داشتن چیزی  در  وجود دیگری معذب بودن ، یعنی حسادت. ولی اگر از نداشتن چیزی در خود متاسف باشیم این معنای غبطه را خواهد داد .

-------------------------------------------------------------------

به نظر می‌رسد پیاز هم میتواند برای خودش یک مسئله ساز  کوچک باشد.  پیش از ازدواجم در خانواده ما هیچ کس با پیاز مشکل نداشت. یعنی اگر قطعه ای پیاز سرخ شده در مثلا ماکارانی رؤیت میشد اصلا کسی متوجهش نمیشد و هیچ کس هم از آن بدش نمی آمد. پس از ازدواج متوجه شدم که در خانواده آقای قاف پیاز مطلقا نباید در هیچ غذایی دیده شود که اگر دیده شود انگاری که مثلا پای سوسک افتاده باشد در غذا. در ایام عید دستگاه خردکن خراب شد و قطعات یدکی اش هم یافت نمیشود بیش از پانزده سال یکسره کار کرد و الان نمونه اش در بازار وجود ندارد. باید بررسی کنم و ببینم از انواع دستگاه خرد کن که  در بازار هست کدام مناسب تر است. و البته ناگفته نماند تحت هیچ شرایطی از قرار دادن پیاز حلقه ‌ای کاراملی شده کنار برخی غذا ها  که به شدت مورد علاقه من  و دخترم است،‌کوتاهی نمیکنم.

-------------------------------------------------------------------

نزدیک به ده سال است  که یک ساختمان چند طبقه بزرگ و عریض و طویل سر خیابان اصلی محله ما ساخته شده. کامل شده و رها شده. یعنی هیچ استفاده ای از آن نمی‌شود و هیچ کاربردی ندارد جز بر هم زدن نمای زیبای ابتدای این خیابان قدیمی وسط تهران . معلوم نیست این ساختمان  متعلق به شهرداری است یا مترو.مسلما بی صاحب نیست و فقط  باعث شد مسجد زیبا و قدیمی محل در پشت آن پنهان شود.

 در ایام عید که برای مادر  از شهری دیگرمهمان آمده بود  و بسیار مشتاق بودند تا بروند و ایران مال را ببینند و موفق شدند و  رفتند. مارا هم به این صرافت انداختند  که برویم و ببینیم نکند دور از جان،  ایران مال را ندیده از دنیا برویم برای همین ما هم یک روز ایام عید را اختصاص دادیم به بازدید از آن چرا که فقط در ایام عید، تهران خلوت است و ما میتوانیم در آسایش و راحتی خودمان را به آنسوی دور دست شهر برسانیم.  رفتیم و دیدیم و من نامش را گذاشتم دُمَل اضافه واقعا نمیدانم حکمت وجود این ساختمانها  چه بوده؟ چه استفاده  تاثیر گذاری دارد؟ آیا برای پنجاه سال آینده پیش بینی اش کرده‌‌اند؟ این همه آینده نگری را کاش در همه چیز این مملکت داشتند. بعید نیست که از کنار آن نان و نواهایی رد و بدل شده باشد هم این سازه‌ی دمل اضافه و هم آن ساختمان سر خیابان اصلی ما.

-------------------------------------------------------------------------------

 بهار امسال چه بهاری شده. خیلی سال بود چنین بهار دلپذیری  را تجربه نکرده بودیم. نیمه ابری و ملس با  گاه به گاه قطرات باران. آدم دلش می‌خواهد تا آخر دنیا پیاده برود.

از فیلمهای دیگر9

 گذرگاه: ماجرای دختر  جوان سربازی که از جنگ افغانستان  باز میگردد در حالیکه آسیب سختی دیده و به شدت بیمار است. ما با سیر روحی و جسمی این دختر مواجه خواهیم بود. اینکه بر او در قبلتر چه گذشته و حالا چگونه   با زندگی کنار می آید و آن را میگذراند و آیا از پس آن بر می‌آید یا نه.  باید دیدش.



مربعهای خانوادگی: ماجرایش به آغاز دوران کرونا باز میگردد. موقعی که همه از ترس در خانه های خود پناه گرفته اند و فقط در دنیای مجازی  از حال یکدیگر خبر میگیرند. در این میان یک مادربزرگ شیطان به علت کهولت سن از دنیا میرود در حالیکه با یک برنامه ریزی با مزه باعث میشود افراد خانواده برای مراسم  از پشت مونیتورهایشان مدام دور هم جمع باشند و از رازهای یکدیگر آهسته آهسته با خبر شوند.

 فیلم فقط سرگرم کننده است 

رقص روی جاده: داستان قدیمی ست مربوط به پیش از جنگ جهانی اول.  دهکده کوچک و خلوتی در جزیره دور افتاده ای  در اسکاتلند. جایی که به قول یکی از شخصیتها، دریا تمام میشود. نمیتواند جای مناسبی برای زندگی دختر جوان فیلم باشد. زندگی کریستی با یک اتفاق بر هم میریزد. 

 داستان فیلم  تکراری به نظر خواهد رسید . فقط روایت یک رنج .

 افی بریست: را فاسبیندر ساخته. سیاه و سفید است  و اقتباس می باشد و فیلمی شعر گونه است. ماجرای زندگی  یک دختر پر شر و شور که ازدواج میکند و بعد خیانت و بعد خیلی زود مردن. همین.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت:   دایی  عزیز ی دارم که به گمانم ایشان الان در رشته خودش پرفسور است. تحصیلات عالیه. کرسی دانشگاهی و پرورش کلی دانشجو پیشرفته و ثبت اختراع کاربردی. امیدوارم  تنشان همیشه سلامت باشد اما از مخالفان سر سخت فیلم دیدن است شاید از دوران دبیرستان به بعدش فیلم سینمایی ندیده باشد. معتقد است فیلمها واقعی نیستند پس وقت برای دیدنشان گذاشتن بیهوده است. شخصا با شناختی  که از برخی مسائل موجود در زندگیشان دارم گاهی آرزومیکردم که کاش دایی مثلا  فلان فیلم را دیده بود . مثل فیلمهای سینمایی که در مورد افراد دارای یک بیماری خاص ساخته شده میتواند  برای زندگی آگاهی بخش تر از دنیایی مقالات علمی باشد که آن بیماری را شرح و بسط می‌دهد.

این  موضوع  به شکلی دیگر هم حرف منتقدان است. اینکه همیشه  واقعیت پشت درهای سینماست. اما آقای یوگاناندای هندی معتقد است که زندگی یک فیلم سینمایی است و از این مثال بارها و بارها در کتابش انسان در جستجوی جاودانگی استفاده کرده و توضیحش را هم داده.   پس یعنی فیلم ، زندگی نیست اما زندگی فیلم است؟! نتیجه اش بماند ... هر کس به فراخور خودش.

کار دیگری نمی‌شد کرد

مستند کودکی نیمه تمام رادیدم. کار دیگری از دستم بر نمی ‌آمد.در برابر شوک ناشی از خبری که چندروز پیش پخش شد. نگاه کردن. نگاه کردن و تاسف خوردن و باور نکردن.

 خداوند آقای پور‌احمد را رحمت کند و به خانواده ایشان صبر فراوان دهد.


از فیلمهای دیگر 8

دختر فرمانفرما: ماجرای زندگی پر فراز و نشیب  یکی از دختران عبدالحسین فرمانفرما ملقب به مریم  فیروز است که در سن 95 سالگی او ساخته شده. در این سن و سال حافظه استثنایی ایشان در روایت خیلی از ماجراها به کمکشان می آید. هر چند به وضوح پیری گرد عجیبی بر رفتار و سلوکشان پاشیده. مثل خیلی از پیرهای غرغرو و لجباز که همه ما در اطرافمان دیده ایم.از چهره شان  هم  مشخص است که  بایددر جوانی بسیار  زیبا  بوده  باشند. و البته اتفاقات سختی را هم تجربه کرده‌‌اند.  زندان و شکنجه در هفتاد سالگی و سفر به غربت در جوانی. و البته زندگی عاشقانه  با آقای  نامداری  که خودش ایشان را کیا صدا میزند . و شاید آن  اتفاقات سخت اول بهای این آخری بوده.


--------------------------------------------------------------------------

مردی با کلاه لبه دار: آن نقاشی  معروف که یک سیب سبز به جای صورت آقایی کلاه به سر قرار دارد را کمتر کسی است که ندیده باشد. همیشه حس کنجکاوی نسبت به این نقاشی داشتم و و البته آنقدر خیلی از جا های با ربط و بی ربط میشد آن را دید که  دیگر انگار اهمیتش را از دست داده بود و اصلا به نظر نمی‌آمد، ممکن است اثر برجسته ای از نقاش معروف بلژیکی باشد. رنه مگریت که با کلاه بولر و سبک نقاشی های خاصش معروف است. نقاشی هایی که   مخاطبانش همیشه  از خود می‌پرسند  این تصاویر چه میخواهند بگویند ؟  و  ظاهرا هم آقای نقاش بازیگوش هیچ وقت نمیخواسته کلمه ای درباره این چیزها حرفی بزند.

این مستند جذاب ،  آقای نقاش  را به طور کامل معرفی میکند. هم زندگی شخصیش با ژرژت که عشق دوران کودکی او بوده و تا آخر عمر را با هم سپری کرده اند و هم بیش از همه  نقاشی های بامزه و عجیب غریبش.


--------------------------------------------------------------------------

پرواز در دایره حضور: این یکی  مستند به زندگی آقای شاملو می‌پردازد. از زندگی ایشان  جز نام آیدا و شعر چیز زیادی نمیدانستم. شاید چون خیلی اهل شعر و شاعری  نبوده ام. منهای جناب حافظ  و یک کتاب شعر که از آقای فریدون  مشیری دارم و بسیار دوستش میدارم.

 اساتید و نام آوران مهمی در این مستند درباره شاملو صحبت میکنند همه دلنشین. همه گوارا و بیش از همه خانم آیدا . چه زیبا و چه مملو از شکوه دوست داشتن.


 پی نوشت: مستندها برای تماشا، در سایت هاشور در دسترس هستند.

خواب بابا

آن قدیمها در میان آلبوم ها ، آلبومی بود که مملو بود از عکسهای قدیمی‌تر متعلق به جوانی های بابا. یکی از این عکسها ،‌ عکس سیاه و سفیدی بود که پدر  را با لباس کشتی بر روی سکو نشان میداد که در حال در یافت یک کاپ از آقایی کت شلوار پوش بود. خود ش میگفت متعلق است به هجده سالگی اش و بازی ها هم جام محلات تهران است.  بعد ترها ، کمی پیش از آنکه از دنیا برود آلبومها را سر و سامان داد و نمیدانم که آن عکس ها چه شد.

 امروز صبح که هوا کاملا روشن شده بود و فقط من  و پسرم در خانه بودیم و خوابیده بودیم. بابا آمد به خوابم با همان چهره آن عکس دوران کشتی گیر‌ی اش .یک خواب خوب بعدش از خواب بیدار شدم و شروع کردم به گریه در حد هق و هق . که پسرم بیدار شد و هول آمد و محکم بغلم کرد و من چقدر  خدا را شکر کردم. روحت شاد بابا.

روزه

وقتی دانست که روزه‌ام و سرسفره چاشتشان نمی‌نشینم ،با صدایی که در آن تعجب موج میزد پرسید: مگر شما هنوز هم روزه می‌گیرید؟

پاسخ دادم: این یعنی شما دیگر نمی‌گیرید؟!

 گفت: نه فقط نمی‌گیریم  بلکه قبولش هم نداریم  و پشیمانیم از تمام روزهایی که قبلترها سختی و مرارت آن را تحمل کرده‌ایم.

 باز نشسته آموزش و پرورش است. معلم پرورشی بوده. دوره ای را به یاد می اورم که چادر مشکی و مقنعه و روپوش شلوار گشاد مدرسه می‌پوشید و در کار زنگ نماز بود و قران . حدیث و سرود.  حالا هم به پشتوانه همان اطلاعات قدیمی اش میخواهد برایم مثال نقض بیاورد در رد خیلی چیزهایی که پیشترها معتقدش بوده. استناد میکند به آیه نمی‌دانم چندم از سوره نسا که چه گفته و از پیامبر و جنگش و زنان و چه چه ... نمیخواهم که گوش بدهم. نه اینکه تعصب خاصی داشته باشم. اینها هیچ وقت دغدغه‌ام نبوده. این دوره زمانه با این پیشرفت و علم و دانشش چه گلی بر سر عالمیان زده که در جستجوی ایراد و اشکال در گذشتگان دوریم. 

 آرام آرام بحث را عوض میکنم . خوب است که قدرت مطلق خالق هستی را انکار نمیکند. که اگر هم بکند با من چه کار . خودش میداند و دنیای خودش .روزه هم که دیگر عالم و آدم میدانند اول از همه پاکسازی جسم است اگر که قواعدش را خوب رعایت کنی. و قرار هم نیست که اگر برایت سختی  و مشقت  همراه دارد، دنبالش بروی.دوم آن هم یک چیز درونی ست و باطنی.

 یاد بنده خدایی می‌افتم که تعریف میکرد عکس مربی پرورشی دو آتشه دوران مدرسه اش را در اینستاگرام دیده که در سواحل جزایر زیبایی در انسوی کره زمین، با دوبنده  بانوان ،حمام آفتاب میگرفته.به قول همان بنده خدا : یادشان گرامی و راهشان پر رهرو