آن قدیمها در میان آلبوم ها ، آلبومی بود که مملو بود از عکسهای قدیمیتر متعلق به جوانی های بابا. یکی از این عکسها ، عکس سیاه و سفیدی بود که پدر را با لباس کشتی بر روی سکو نشان میداد که در حال در یافت یک کاپ از آقایی کت شلوار پوش بود. خود ش میگفت متعلق است به هجده سالگی اش و بازی ها هم جام محلات تهران است. بعد ترها ، کمی پیش از آنکه از دنیا برود آلبومها را سر و سامان داد و نمیدانم که آن عکس ها چه شد.
امروز صبح که هوا کاملا روشن شده بود و فقط من و پسرم در خانه بودیم و خوابیده بودیم. بابا آمد به خوابم با همان چهره آن عکس دوران کشتی گیری اش .یک خواب خوب بعدش از خواب بیدار شدم و شروع کردم به گریه در حد هق و هق . که پسرم بیدار شد و هول آمد و محکم بغلم کرد و من چقدر خدا را شکر کردم. روحت شاد بابا.