دخترم سوال میکند: مامان ، آدم پیر میشه بچه میشه؟
میپرسم : چرا این سوال را میکنی؟
تصویری را در گوشیاش نشانم میدهد. همان که بچه ها از یک سرسره بالا میروند و همین طور که پلههایش را یکی یکی پشت سر گذاشتهاند بزرگ و بزرگتر شدهاند و درست در نقطه اوج سرسره آن بالا ی بالا انگار که عنفوان جوانیشان است و بعد هم که سرخوردن و پایین آمدن و پیر و پیرتر شدن و نهایتا آن پایین در نقطه آخر توقف مچاله و چروکیده ماندن.
میگویم: خب در حالت کلی این طور است که با بالا رفتن سن سلولها تحلیل میروند. این برای همهی سلولهای بدن است و برای مغز هم همینطور. برای همین است که رفتار برخی پیرها عجیب میشود و نیاز دارند که همیشه یک نفر مراقبشان باشد. اما برای همه این طور نیست و قرار نیست که همه این سرنوشت را داشته باشند. به سبک زندگی وابسته است اینکه چقدر یک فرد مراقب خودش و سلامتش باشد و البته ژنها هم هستند.
و بعد هم کلی حرف و سخن دیگر که به درازا کشید.
یعنی جوری هم هست که بشود ماهی را طبخ کرد و خوشمزه باشد؟ مسلما این سوال کسی ست که اصلا ماهی دوست ندارد و گرنه که آدم ماهی دوست، آن را خام خام هم میخورد. دیدهام که میگویم.
خلاصه که بعد از یک عمر آشپزی به سس جنوبی خوشمزهای رسیدهام که میتواند ماهی را برایم قابل تحمل کند. و البته که در خانه همه همه نوع ماهی طبخ شده را دوست دارند مخصوصا این مدلش را. ممنون خانم بوشهری با سلیقه که در صفحه ات آموزش های عالی گذاشتهای .
(( همه آنها که از سختی و تنگی جا به جا میشوند،چون با سختی و تنگی دست و پنجه نرم کردهاند،وقتی جای گرم یافتند همه چیز را تصاحب خواهند کرد.فرق دارند این مهاجرین با مهاجرینی که صورت پناهندگی دارند. پناهندگانی از ظلم دولت به دولت دیگر. او در واقع از آدمیزاد به آدمیزاد دیگر پناه میبرد و طبعا مظلوم خواهد ماند. ))
باستانی پاریزی
پی نوشت: عنوان پست هم متعلق به عنوان نوشته آقای باستانی پاریزی از کتاب "نان جو ..."ایشان است
دیروز بچه ها با پدر و عمه هاشان رفته بودند باغ عموشان که در آنجا کاشف به عمل آمده بوده ، دزدان تا جایی که میتوانستند میوه ها را چیده و بردهاند. افرادی غیر ایرانی حصار باغ را شکسته و ماشین وانتی را داخل برده و تا میتوانستند از خجالت گیلاسها در آمده بودند.
خلاصه که آنها دیروز را صرف رسیدگی به این مسئله کردند تا شاید مانع تکرار دوبارهآن شوند و البته که با یک سبد از گیلاسهای خوش آب و رنگ به خانه بازگشتند بدون اینکه مطمئن باشند آیا راهکارهایشان موفقیت آمیز است یا خیر. باید در اولین فرصت دور باغ دیوار بکشند.
تقریبا هر روز عصر آب و هوا دچار تغییرات شگرفی میشود. دقیقا حول و حوش همین ساعت، طوفان و باد همه جا را فرا میگیرد از آن بادهایی که دار و درخت شکسته از خودش باقی میگذارد .گاهی هم با بارش شدید و کوتاه مدت باران همراه میشود.
دو سه سال پیش یک روز به هنگام وقوع چنین طوفانی بیرون بودم . در یک میدان زیبا که افراد روی نیمکتهای آن مینشینند تا آب و هوایی عوض کنند، درحال عبور بودم که وزیدن باد شروع شد و بعد از چند دقیقه یکی از درختهای آنسوی میدان شکست . درخت بزرگی که از اواسط تنهاش به بالا دو شاخه شده بود و هر شاخه برای خودش یک درخت درست و حسابی بود. درخت به سمتی شکست که در راستای آن یک نیمکت با دو خانم که بر روی آن نشسته بودند قرار داشت.به شکل عجیبی نیمکت دقیقا مابین دوشاخه بالایی تنه درخت شکسته قرار گرفت.سر خانمها لابه لای برگها پیدا بود. هیچ اتفاقی برایشان نیوفتاده بود جز آنکه از ترس جیغ میکشیدند. افرادی که نزدیکتر بودند به سمتشان رفتند و از شوک بیرونشان آوردند. بدون آنکه لابه لای آنهمه شاخ و برگ یک خش برداشته باشند. حتی اگر درخت چند سانتیمتر این طرف یا آن طرف تر افتاده بود، اتفاق وحشتناکی می افتاد.
پس از کلاس ورزش داخل رختکن در حال تعویض لباسهایمان هستیم که یکی از خانمها با ذوق میگوید بعد از بیست سال که از لیسانسش گذشته امسال ارشد شرکت کرده و قبول شده در رشته جغرافیا.
همه به او تبریک میگوییم. یکی از خانمها که با او صمیمی تر است میگوید: برای تو حالا چه فایدهای دارد؟ که چه الان بروی و درس بخوانی؟ و بعد اضافه میکند: عروس ما رفته لیسانس تربیت بدنی گرفته و به او هم میگویم خب که چه؟!
رو میکنم به او و با لحنی که اصلا برخورنده نباشد و بوی شوخی هم بدهد میگویم: ای خواهر شوهر... و این را انچنان کشدار میگویم که بقیه خندهشان میگیرد و بعد هم میگویم: اگر قرار باشد اینطوری فکر کنی پس اصلا زندگی آخرش، خب که چه؟ شما اگر برای این پاسخ داری من هم برای سوال شما پاسخ دارم. این خانم دارد برای خودش یک هدفگذاری انجام میدهد در چیزی که برایش خوب و مفید است و علاقه دارد این چه اشکالی دارد ؟ خیلی هم خوب است.
آن خانم اما لب هایش را کمی ور میچیند و میگوید : ولی به نظر من باز، خب که چه؟!
عاشق کاسههای آبگوشت خوری گلسرخی هستم و بالاخره یک دست از آن را خریدم. از شهر همدان. هم اینکه قیمتش بسیار مناسبتر از اینجا بود و هم اینکه امروز پست آورد و دم در خانه راحت تحویل داد.ساخت چین است و لب کنگرهای طلایی با سه تا عکس گل در داخل آن. کاسه هایی که بیرون آن گل و بلبل دارد را زیاد دوست ندارم. مگر آنکه قرار باشد در دکور گذاشته شوند. اما اینها خیلی خیلی خوشگل اند. ممنون جناب فروشنده اهل همدان.
آقایانی دور هم جمع شدهاند برای بررسی تصویر زن در سینما. یعنی که انگار زن موجود خاص و عجیبالخلقه و نادریست که حتما باید به شیوه خاص و مشخصی به آن پرداخته شود. مثل اینکه بگوییم دور از جان تصویر یوز ایرانی در فیلمها و سینما چگونه بوده؟ یا مثلا پرداختن به تصویر معماری دوره هخامنشیان در سینمای ایران . بعد لا به لای حرفهایشان میگوینددر دنیای فیلمها میفهمیم زن فرانسوی،زن فرانسوی است. زن کرهای یا ژاپنی،زن کرهای یا ژاپنی و زن هندی هم زن هندی. امازن ایرانی تکلیفش معلوم نیست. جلالخالق... اصلا این حرف آیا قابل هضم است؟ شاید منظورشان کیمونوی ژاپنی است و ساری هندی؟!
چرا دنبال تصویر مرد ایرانی درسینما نمیروند؟
همانطور که مرد در دنیای فیلمها میتواند دزدباشد و قاچاقچی. حکیم باشد و طبیب. یا کارمند و دورهگرد و علاف یا پلیس و دانشمند و سرباز جان فدا،خب درمورد زنها هم همینگونه است. زن معمولی و خانه دار. زن پزشک و پرستار. دزد و معتاد یا فروشنده و کارگر و چه و چه و چه. فیلمها و داستانها برشهایی هستند از زندگی و آدمهای فیلمها و داستانها از اجتماع حال حاضر و یا از تاریخ آن سرزمین بیرون میایند.
اینکه عده قلیلی دوست دارند زن را داخل گونی ببینند و نخ آن را هم بکشند و ببندند با هیچ مرام و منش انسانی و اجتماعی همخوانی ندارد. زن،زن است و زن فیلمها از شکل و شمایل زنان آن جامعه برمیخیزد و البته که در طول تاریخ خیلی چیزها تغییر میکند. حالا دیگر نه زن هندی همیشه ساریپوش است و نه زن ژاپنی همیشه کیمونو پوش. و چه وقت متوجه خواهیم شد که مشکلات بزرگتر و مهمتری هست که یک جامعه با آن دست به گریبان است.
---------------------------------------------------------------
پینوشت1: اگر بخواهیم شکل و شمایل حقیقی آدمهای یک جامعه را ببینیم کافی است به طور تصادفی یک زمان را انتخاب کنیم و در مکانی شلوغ حضور داشته باشیم. مثلا ظهر بازار اصلی یک شهر یا عصر جمعه در پارکی بزرگ. نه اینکه از یکماه قبل اطلاع رسانی کنیم و اعلام کنیم که فلان روز فلان جا قرار است جمع شویم و هر طور که هست برنامه ریزی کنید و بیایید و جمع شوید که خودی نشان بدهیم. بدترین دروغ ، دروغیست که آدم به خودش میگوید.
پی نوشت 2: هیچ عقل سلیمی منکر ارزش و اهمیت مردانی که از مرزهای یک کشور مراقبت میکنند و انهایی که جانشان را در این راه از دست میدهند نیست.اما...
خیلی خیلی سال پیش مادربزرگ یکی از شاگردان کوچولویم ، یک بسته سرمه سنگ به من هدیه داد. آن موقع فقط میدانستم سرمه چیزی است که با آن چشمها را سیاه سیاه میکنند و اتفاقا خیلی هم از آن بدم میآمد. اما سرمه سنگ چیز دیگری بود. سنگ مخصوصی در افغانستان و عربستان که پودر میشود و از صافی ریز رد میشود و با ماحصل آن میتوان ردی از خاکستری ملایم در چشمها بوجود آورد . چیزی که میگفتند برای چشمها هم خاصیت دارد. خلاصه که بعد از آن هدیه ، سالهای سال از تجریش سرمه سنگ می خریدم. مغازه ای نزدیک به امامزاده صالح ولی این بار که خرید کردم، سرمه تقلبی بود و هیچ جای دیگر هم نداشت و خیلی ها هم اصلا نمیدانستند چه هست. و برای همین دست به دامن فضای مجازی شدم. با خانم بسیار مهربان و خوش اخلاقی از مشهد که خودش سرمه را آسیاب کرده بود آشنا شدم و خریداری کردم. خودش زحمت کشید و برایم پستش کرد و امروز دریافتش کردم. ممنونم خانم مهربان اهل مشهد.
پی نوشت: این وبلاگ برای من، تمرین نوشتن است و تجمیع برخی خاطرات . وبلاگی که البته بسیار دوستش دارم. خدا را صد هزار مرتبه شکر که خواننده کم دارد. نظر و سلیقهام اینگونه است. همیشه آرزو میکنم همان تعداد کم خوانندگان هم، همه از نامردان( بانوان) باشند
دو روز است که صبح ، نزدیک ساعت هفت شبکه آیفیلم مستندی می بینم به نام خشت بهشت. آقای رامین حیدری فاروقی آن را ساخته و کارگردانی کرده. مستند بسیار زیبایی که مملو است از روح زندگی. اینکه چرا این شبکه نشانش میدهد و نه شبکه مستند و چرا این ساعت که من هم به طور اتفاقی پیدایش کردم ،سوالهایی است که پاسخش را نمیدانم فقط میدانم که بسیار دیدنی است و بیشتر از آن شنیدنی. به گمانم معمولا مستندها به گونه ای هستند که گفتار متن به تناسب با تصاویری که پخش میشود انتخاب و چیدمان میشوند اما اینجا در این مستنداین تصاویرند که برای همگونی با گفتار انتخاب شدهاند.تصاویر زیبایی که از سفرهای مختلف آقای کارگردان و هیئت همراهش به قسمتهای مختلف ایران و جهان برداشته شده و البته هدف مستند شناساندن این مناطق نیست برای همین هرلحظه ممکن است یک گوشه ایران یا یک گوشه دیگر از جهان رانشانمان بدهد. مهم حرفهایی است که میزند.
بی هنران از دیدن زیبایی در رنجند... برنجند!!!
سکوت برای توجه
توجه برای فهم
فهم برای دیدن زیبایی...
همسر آقای کارگردان یعنی خانم رویا نونهالی هم در این مستند هستند. تیتراژ ابتدایی و انتهایی آن هم بسیار شنیدنی ست.
ممنون جناب آقای کارگردان.