هزار شهر و سفر

دو روز است که صبح ، نزدیک ساعت هفت شبکه آی‌فیلم  مستندی می‌ بینم به نام خشت بهشت. آقای رامین حیدری فاروقی آن را ساخته و کارگردانی کرده. مستند بسیار زیبایی که مملو است از روح زندگی. اینکه چرا این شبکه نشانش می‌دهد و نه شبکه مستند و چرا این ساعت که من هم به طور اتفاقی پیدایش کردم ،‌سوالهایی است که پاسخش را نمیدانم فقط میدانم که بسیار دیدنی است و بیشتر از آن شنیدنی. به گمانم  معمولا مستندها  به گونه ای هستند که گفتار متن به تناسب با تصاویری که پخش میشود انتخاب و چیدمان میشوند اما اینجا در این مستنداین تصاویرند که برای همگونی با گفتار انتخاب شده‌اند.تصاویر زیبایی که از سفرهای مختلف آقای کارگردان و هیئت همراهش  به قسمتهای مختلف ایران و جهان برداشته شده و البته هدف مستند شناساندن این مناطق نیست برای همین هرلحظه ممکن است یک گوشه ایران  یا یک گوشه دیگر از جهان رانشانمان بدهد. مهم حرفهایی است که میزند.


بی هنران از دیدن زیبایی در رنجند... برنجند!!!


 سکوت برای توجه

 توجه برای فهم

فهم برای دیدن زیبایی...


 همسر آقای کارگردان یعنی خانم رویا نونهالی هم در این مستند هستند.  تیتراژ ابتدایی و انتهایی آن هم بسیار شنیدنی ست.

 ممنون  جناب آقای کارگردان.

 


شنبه 26 آذر

امروز آفتاب در آمده اگر چه رنگش مات است. دیروز رنگ خورشیدرا ندیدیم و در خانه گذراندیم. بچه ها شام را رفتند خانه مادر بزرگشان . برای دیروز صبح هلیم  درست کرده بودم. در آرامپز بار می‌گذارمش.حسابی جا افتاده بود و دیگر هیچ آشپزی نکردم.

 اما پنج شنبه که گذشت یک خروار  نه اما مقدار زیادی پیاز داشتیم . نزدیک بود خراب بشوند. کشاورزها لطف میکنند و  همیشه برای ما از انواع و اقسام محصولاتشان میفرستند و من هم سعی میکنم تا جایی که ممکن است رسیدگی شان کنم. ترشی یا مربا . گاهی خشک کردن و نهایتا هم تمیز و پاک کردن و در فریزر جا دادن.گاهی من هم برای دیگران می فرستم.  آنروز صبح همه را تبدیل به پیاز داغ کردم و در یخچال جا دادم  . بعدش برای عصر برنامه ریزی کردم که با ستایش برویم سینما موزه  تا یکی از فیلمهای مستند را داخل سالن ببینیم. انتخابم فیلم "‌اپی،‌میان مرگ و زندگی بود"‌ فیلم مستندی که یک ایرانی مقیم سوئد_ آقای مهدی سالکی_  از خودش ساخته بود. از دوران کرونا و بیماریش. ظاهرا به حادترین شکل ممکن به این بیماری مبتلا شده و به دستگاه متصلش کرده بودند و امید چندانی به زنده ماندنش نبوده. ابتدای فیلم ممکن بود خسته کننده به نظر برسد. تکرار رنج بیماری و تلاش دکترها و پرستاران. از دخترم خواستم که صبوری کند اگر چه سازنده رعایت کرده بود و جابه جا تصاویری از سوئد و نوه های شیطان و دوست داشتنی اش  و خانواده گنجانده بود تا تلخی را کم بکند. مسلم بود با پایان خوبی مواجه خواهیم شد بازگشت به خانه و خانواده  و سلامتی که دقیقا هم همین طور بود. اَپی در زبان سوئدی معنای پدربزرگ میدهد.

 و یادش به خیر که یک زمان چقدر راحت و آسوده مستندها را در سالن میدیدم. و حیف که حالابه شدت گزینشی فیلمها را اکران عمومی میکنند. هرچند از همان هم استقبالی نمیشود. 

به امید آنکه هر چه زودتر هوا پاکیزه تر شود.


ماراتن به سوی خط باریک قرمز

 عنوان پست نام مستندی است که خاتم کتایون جهانگیری تهیه کرده و کارگردان آن نیز هست.

   نام فوک های خزری را تا حالا نشنیده بودم. دریاچه خزر زیست گاه این موجودات زیباست  که به علت آلودگی آب ، در معرض انقراض قرار دارند. از سوی کشورهای اطراف این دریا تلاشهایی برای حفاظت و نگهداری فوکهای خزری انجام میشود. این مستند نشان دهنده گروه ایرانی و زحمات و کارهایشان در این راستا ست.زحماتی که بسیار ارزشمند و قابل تحسین و تقدیر است. امیدوارم سازمانهای مربوط و دست اندر کار این مستند را ببینند و صدای ایشان را بشنوند.

 ممنون سر‌کار خانم کتایون جهانگیری برای این اطلاع رسانی و آگاهی  بخشی.


سینما حقیقت

در سایت هاشور فیلمهای جشنواره سینما حقیقت را که به فیلمهای مستند می‌پردازد، اکران کرده‌اند. چند تایی فیلم دیدم که دو تایش مضمون یکسان داشت. مهاجرت... یکی با عنوان فرار و دیگری  تنها باد.

 فرار به ماجرای زنی مسن و دخترش می‌پرداخت که حالا ساکن فرانسه هستند اما در سال 1981 از کامبوج به آنجا مهاجرت کرده اند. دوره حکومت  دیکتاتوری خمرهای سرخ،‌ زن و مرد جوانی را به همراه دختر سه ماهه شان ناگزیر به فرار از کامبوج میکند. سفر سختی که تا رسیدن به مقصد بیش از سه سال طول میکشد. فیلم مستند را ظاهرا همان دختر کوچولوی سه ماهه ساخته که زنده ماندنش در آن سفر سخت به معجزه شباهت داشته. دختری که حالا خودش مادر است و به جستجوی حقایقی در گذشته برخاسته.

 تنها باد، ماجرای پیرمرد 92 ساله لهستانی ست که در زمان جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری در قزاقستان تبعید شده و حالا در این سن و سال به درخواست نوه اش که دختر جوان و زیبایی است از گذشته می گوید و با برنامه ریزی او روانه سفری طولانی به همان مکان در قزاقستان می‌شوند

 نام قزاقستان که می‌اید یاد عبارت مادیان دوشان شیرنوش می‌افتم عبارتی که جناب باستانی پاریزی در یکی از کتابهایش در وصف مردم عادی  این کشور به کار برده بود. در این مستند هم بارها و بارها گله های اسب رها در دشت را میبینیم . قزاقستان سرزمین دشتهای وسیع است. با بادهایی که هرگز از وزیدن نمی افتند. پیرمرد این  فیلم مستند مشتاقانه به گذشته باز میگردد.اگرچه که هیچ چیز دیگر شبیه قبل نیست. او ظاهرا در گذشته در کنار تمام رنجها و سختی ها،  دلباخته دختری از این دیار بوده . در طول فیلم نام دختر را بارها میشنویم در حالیکه در جستجوی ردی از نام و نشان اویند و موفق هم میشوند. یافتن خانه‌ی متعلق به دختر و حالا متعلق به  فرزتدانش. اما یافتن گور خواهر پیرمرد امکان پذیر نمیشود. فقط حدود آن را می‌یابند در دشتی وسیع که باد هرگز در آن متوقف نمیشود. پیرمرد می گوید تنها باد است که شبیه گذشته پابرجاست.

 پیرزن کامبوجی برخلاف پیرمرد لهستانی اصلا و ابدا مایل به بازگشت به کامبوج نیست و این را مدام یاد‌اوری می کندکه اگرچه گذشته قابل فراموش شدن نیست، ولی لزومی هم به رجعت و بازگشت دوباره به آن وجود ندارد. هر چند به درخواست دخترش،  هم بالاخره زبان می گشاید و تعریف میکند و هم راهی سفر به کامبوج میشوند.

 

ظاهرا چیزی وجود ندارد که پایان ناپذیر باشد. همه چیز تمام خواهد شد. یا ته میکشند. یا سرریز میشوند و یا ترک میخورند و آرام آرام خالی می‌گردند. چیزی که تمام شده،‌تمام  شده. بازگشت و رجوع مجدد  به ان مثل بازگشت این زن و مرد می‌ماند. آنچه قبلا بوده دیگر وجود ندارد. گاهی  می‌روی که فقط ببینی چه خبر است. اصلا هست یا نه؟

آقای داوود روستایی

نام آقای داوود روستایی را هیچگاه نشنیده بودم و به این فکر میکنم ، واقعا چند نفر بوده و هستند که ایشان را می شناخته اند. مستند ساز معروفی در گذشته ی دور. تنها  مردی که توانسته دوربین را وارد شهر نو کند و مقررات سفت و سخت آن را بشکند و این تمام رمز و راز این مرد است و این مستند. کسی که به نظر بسیار رها و آزاد و راحت می اید و بدون وابستگی.  فیلمی که ایشان ساخته اند فیلمی داستانی بوده که قسمتی از ان در شهر نو گرفته شده. تمام ماجرای فیلم را از زبا ن ایشان می شنویم ماجرای گرفتن اجازه ماجرای ساخته شدن و ماجرای اکران که هیچ کدام آسان نبوده .

و ماجراهایی  دیگر از زندگیشان و فیلمسازیشان. اینکه تحصیلات آکادمیک داشته اند و استاد راهنمایشان هم  آقای خسرو سینایی بوده .

 ابتدای فیلم از زنی حرف میزنند که جذابیت مریلین مونرو را داشته و یکدیگر را دوست می داشته اند و بالاخره زن برای سر و سامان گرفتن تصمیم به ازدواج با مرد دیگری می گیرد و آنها قرار می گذارند هرسال روز تولد آقای روستا جلوی موزه هنرهای معاصر یکدیگر را ببینند. قراری که هیچگاه عملی  نمیشود و ایشان داستانی با این مضمون می نویسند و البته داستانهای دیگری با محوریت  زنها که به نظر بعید میرسد اجازه نشر پیدا کند.

این مستند اگرچه که یک مستند پرتره است اما نام آن قصری با دیوارهای قرمز است که به شهر نو اشاره دارد.

 مرسی اقای عباس رزیجی برای ساختن این مستند و شناساندن این مرد گمنام.

روح آقای داوود روستایی شاد.


پی نوشت: 1- آقای روستایی زمانی فیلمی ساخته اند درباره معضلات آپارتمان نشینی . آنچنان که تعریف کردند مرا به یاد فیلم اجاره نشینها  می انداخت. فیلم ایشان نظر مساعد را برای جشنواره برلین  کسب کرده بوده اما به بهانه واهی فیلم را توقیف می کنند.

 2-  یکبار از خانمی  درباره زیبایی مریلین مونرو پرسیدم  با خنده گفت: چشمهای گاوی که در یکی از راههای فرعی  و خاکی کلاردشت وسط جاده ایستاده و به ارامی نشخوار میکند از مریلین مونرو جذاب تر است .همه ی مردان عاشق خل مشنگی مریلین مونرو اند.




روح آقای داوود روستایی شاد.