در سایت هاشور فیلمهای جشنواره سینما حقیقت را که به فیلمهای مستند میپردازد، اکران کردهاند. چند تایی فیلم دیدم که دو تایش مضمون یکسان داشت. مهاجرت... یکی با عنوان فرار و دیگری تنها باد.
فرار به ماجرای زنی مسن و دخترش میپرداخت که حالا ساکن فرانسه هستند اما در سال 1981 از کامبوج به آنجا مهاجرت کرده اند. دوره حکومت دیکتاتوری خمرهای سرخ، زن و مرد جوانی را به همراه دختر سه ماهه شان ناگزیر به فرار از کامبوج میکند. سفر سختی که تا رسیدن به مقصد بیش از سه سال طول میکشد. فیلم مستند را ظاهرا همان دختر کوچولوی سه ماهه ساخته که زنده ماندنش در آن سفر سخت به معجزه شباهت داشته. دختری که حالا خودش مادر است و به جستجوی حقایقی در گذشته برخاسته.
تنها باد، ماجرای پیرمرد 92 ساله لهستانی ست که در زمان جنگ جهانی دوم به اردوگاه کار اجباری در قزاقستان تبعید شده و حالا در این سن و سال به درخواست نوه اش که دختر جوان و زیبایی است از گذشته می گوید و با برنامه ریزی او روانه سفری طولانی به همان مکان در قزاقستان میشوند
نام قزاقستان که میاید یاد عبارت مادیان دوشان شیرنوش میافتم عبارتی که جناب باستانی پاریزی در یکی از کتابهایش در وصف مردم عادی این کشور به کار برده بود. در این مستند هم بارها و بارها گله های اسب رها در دشت را میبینیم . قزاقستان سرزمین دشتهای وسیع است. با بادهایی که هرگز از وزیدن نمی افتند. پیرمرد این فیلم مستند مشتاقانه به گذشته باز میگردد.اگرچه که هیچ چیز دیگر شبیه قبل نیست. او ظاهرا در گذشته در کنار تمام رنجها و سختی ها، دلباخته دختری از این دیار بوده . در طول فیلم نام دختر را بارها میشنویم در حالیکه در جستجوی ردی از نام و نشان اویند و موفق هم میشوند. یافتن خانهی متعلق به دختر و حالا متعلق به فرزتدانش. اما یافتن گور خواهر پیرمرد امکان پذیر نمیشود. فقط حدود آن را مییابند در دشتی وسیع که باد هرگز در آن متوقف نمیشود. پیرمرد می گوید تنها باد است که شبیه گذشته پابرجاست.
پیرزن کامبوجی برخلاف پیرمرد لهستانی اصلا و ابدا مایل به بازگشت به کامبوج نیست و این را مدام یاداوری می کندکه اگرچه گذشته قابل فراموش شدن نیست، ولی لزومی هم به رجعت و بازگشت دوباره به آن وجود ندارد. هر چند به درخواست دخترش، هم بالاخره زبان می گشاید و تعریف میکند و هم راهی سفر به کامبوج میشوند.
ظاهرا چیزی وجود ندارد که پایان ناپذیر باشد. همه چیز تمام خواهد شد. یا ته میکشند. یا سرریز میشوند و یا ترک میخورند و آرام آرام خالی میگردند. چیزی که تمام شده،تمام شده. بازگشت و رجوع مجدد به ان مثل بازگشت این زن و مرد میماند. آنچه قبلا بوده دیگر وجود ندارد. گاهی میروی که فقط ببینی چه خبر است. اصلا هست یا نه؟