حسد

زن جوان حسودی می کند. حسد جاهایی هست که می آید و می جوشد و دمار از روزگار آدمها در می اورد. آدمها که حواسشان نیست و نمی دانند و نمی خواهند هم که بدانند انچه که ذره ذره ایشان را می خورد و آب می کند از چه نشات می گیرد و  وای به ان وقت که برای خورده نشدن، آب نشدن و تمام نشدن دست به واکنش بزنند.واکنش اشتباه.

  زن جوان معمولی ست. کاملا معمولی. می توان ده ها نفر در دور و برش بیشتر از او پیدا کرد. ده ها نفر هم کمتر از او. کمتر و بیشتر با معیارهای خودش و کاری هم به درست و غلط بودن معیارها نداشته باشیم.خواهر شوهری هست که در ویترینی از راحتی و زیبایی بزرگ شده. زبان آلمانی خوانده و به لطف آشنا و پارتی در سفارتی اروپایی مشغول به کار است و به جای ریال عقب مانده، دلار جلو رونده را دستمزد می گیرد.خب طبیعی است که کمترین سفرش میشود دبی و استانبول و معلوم است که خانه اش هر روز بالاتر می رود و  کل وقتش در آرایشگاه  و مزون و کلینیک های  لمینت دندان و کراتینه مو و برنزه کردن پوست و کاشتن نگین و چه و چه می گذرد.

 و من از حرفهای زن جوان می فهمم که خودخوری می کند...

 به زبان می آیم...چطور نمی داند که چه در درونش می گذرد.چه وقت می خواهد بفهمد که مقایسه کردن خود با دیگری اشتباه ترین راهی است که دارد طی می کند. آدمها هیچ گاه قدردان چیزهایی که خودشان دارند، نیستند.آگاه بودن به تفاوت ها و مهم تر از آن علتها، تنها چیزی است که می تواند ارامش را به ارمغان بیاورد.

 این خواهر شوهر راه خودش را می رود.سرنوشت خودش را طی می کند و اتفاقا انقدر آگاه است که کاری به کار زن جوان نداشته باشد. آنقدربه زندگی اش مشغول است که فرصت لگد پرانی به زندگی این و آن را ندارد و چه سعادتمند است این خواهر شوهر.

این خواهر شوهر  مظهری از زیبایی خدا ست. نه شکل و شمایل بزک شده اش را که اصلا ربطی به ما ندارد. اینکه موفق است و راضی است و سرش به زندگی خودش است.زندگی شیرینی که انشاالله همیشه شیرین بماند.

 و خدا را شکر که زن جوان اهل واکنش نشان دادن نیست. ادمهایی را دیده ام که برای عقب نماندن از قافله دست به کارهایی زده اندکه نتیجه اش جز ویرانی نبوده اگر چه که سالها طول کشیده این نتیجه رخ بنمایاند.


پی نوشت: خدا را شکر خودم هم در دسته خواهر شوهر های سعادتمند قرار دارم

 از نظر نگارنده، وقتی سعادتمند صفتی میشود برای خواهر شوهر،‌ نکته مهم ، عدم لگدپرانی به زندگی همسر برادر است. همانطور که با دقت در نوشتن و چیدمان جملات بالا متوجه این نکته خواهیم شد.

پی نوشت: نکته مهمی را متوجه شدم و ان هم اینکه مادر شوهر یعنی مادر آن خواهر شوهر در ایجاد این وضعیت برای زن جوان بسیار نقش دارد. عدم اهمیت به پسر و عروسش و توجه چند برابر به دختر و تازه دامادش. گاهی بزرگترها چقدر احمقانه رفتار می کنند.

 

از فیلمهای دیگر2


همه ی صبح های روی زمین: ماجرای یک آهنگساز در قرن گذشته را نشان می دهد که خودش دارد زندگی استادی که از او موسیقی اموخته را از نظر می گذراند. تقریبا تمام فیلم ماجرای استاد است.زندگی او و دو دخترش و ماجرای انسانیت.

   

لک لک ها پرواز می کنند: فیلم معروفی است که ظاهرا جوایزی هم دریافت کرده. جنگ جهانی دوم و ماجراهایی از زندگی که در بستر آن می گذرد. داستان دختر جوانی که نامزدش به جنگ میرود و او باید تصمیم بگیرد که منتظر بماند یا نه.


نغمه های یک سرباز: باز هم جنگ جهانی و ماجرای قهرمان جوانی که مرخصی کوتاه چند روزه دارد برای رفتن نزد مادرش و بازگشتن. در طول فیلم اتفاقات این چند روز را دنبال می کنیم و شخصیت سرباز را می شناسیم.

بگو آمین

        

304

گاهی بعضی ها به شدت درگیر چیزی هستند که آن را نفی می کنندو یا حتی حماقتش می پندارند 

  و بعضی ها هم سعی در دوری کردن از آن دارند اما به هیچ عنوان موفق نیستند. تنها دلیلی که باعث میشود نتوان آن را نفی کرد!!!

از فیلمهای دیگر1

 "دزد" محصول 1997 روسیه در بستر جنگ جهانی رخ می دهد ماجرای مردی که در لباس افسرها دزدی می کند به روش خودش . او زنی را که پسر کوچکی همراهش است تحت حمایت خود گرفته و این فقط ظاهر قضیه است.

 عجیب است که این فیلم را دقیقا پس از فیلم جین کمپیون دیده ام. شاید بشود گفت مضمونش مشابه است.


 "سکوت": محصول 2011 فنلاند. فیلم تلخی که باز هم در بستر جنگ جهانی دوم رخ می دهد. کاملا اتفاقی ست که با فیلمهای جنگی  دم خور شده ام. زیر نویس این فیلمِ پر از جنازه و جسد، خوب نبود و البته که به هیچ کس توصیه نمی کنم  نگاه کند. 


" دختر خداحافظی " :صد بار از خودم پرسیدم چرا تماشای این فیلم دلبر را اینقدر پشت گوش انداخته ام. آنهم  دوبله با صدای ژاله کاظمی . باید با ستایش هم  ببینیمش.


 " مغازه خودکشی" : صبح یلدا هزارتا کار داشته باشی و بنشینی این انیمیشن را تماشا کنی. پاتریس لوکنت ان را ساخته البته. کتابش را هم نخوانده بودم. معروف هم که هست خیلی. 

 "پالمر" : یک فیلم معمولی .ماجرای اِدی که تازه از زندان آزاد شده و حال خوبی ندارد. اما سَم بچه ی شیرینی ست که با حضور پر دردسرش ،همه چیز را متحول می کند.از آن فیلمهایی ست که میشود گاهی گذاشت و تماشایش کرد و لذت برد.

فیلم جین کمپیون

از میان فیلمهایی که این اواخر دیده ام فیلم جین کمپیون هنوز رهایم نکرده. گاه گاهی یادش می افتم . از آن فیلمهایی که عمقش معلوم نیست مثل اقیانوس انگار که ته ندارد. اولش از خودم می پرسیدم چه طور می شود چنین سوژه ای به فکر فیلمساز می رسد؟ بعدش دانستم که اقتباس است. فرقی نمی کند. چه طور میشود چنین سوژه ای به فکر یک فرد می رسد؟آیا یک اتفاق؟ یا همان نیم خط جمله از کتاب مقدس؟ 

چقدر به نام فیلم فکر می کردم و فقط در پایان فیلم بود که جرقه اش زده شد.

به نظرم فیلم بی همتاست اگر که مفهومش را گرفته باشیم.

مِی میخوری و طُره ی دلدار میکشی

وسطهای پاییز بود که مدرسه ستایش، کارگاه سه ساعته ی والدین و فرزند گذاشته بود. سه ساعت تمام در حیاط با هوایی که گرم نبود. آقای روانشناسی را دعوت کرده بودند.به نظر می رسید یک روحانی لباسهای روحانیتش را دراورده باشد و شلوار کتان سورمه ای و پیراهن کرم، جلیقه ی زرشگی و کت اسپرت قهوه ای تن کرده باشد و با مهارت تمام ضمن گفتار و رفتار روشنفکرانه،آهسته آهسته گفتگو  را به سمت مذهب پیش ببردو تقریبا دو ساعت آخر، تماما گفتارش شامل این جملات باشد: خدا این طوری گفته... خدا این طوری نگفته...

 اگر بخواهم این مجلس را توصیف کنم حسابی طول میکشد مخصوصا آن جمله آقای روانشناس که می گفت :فرانسه تا سه چهار سال دیگر نود درصد مسلمان دارد و اسلامی میشود! که چند بار هم تکرارش کرد و همین طور اعتراض پدری که آخر سر با عصبانیت جلسه را ترک کرد. و مادرانی به شدت سیاه پوش که در انتها از مفید بودن جلسه تشکر بسیار می کردند.هر چند من به سختی تحملش کردم.  این را هم بگویم که من هم چادر سر می کنم برای اولین بار.خلاف میلم . نه برای تظاهر چون اصلا با ایشان هم کلام نمیشوم و مثل مادرهایی نبوده و نیستم که بخواهند خود و فرزندشان را شیرین کنند و توی چشم بیاورند. که اصلا اینجا جایی است که هرقدر کمتر بشناسندت به نفعت است. این ها حتی از روی جنس و نوع چادری که سر می کنی و روشی که چادر سر میکنی و حتی از سبک حرف زدنت می فهمند که از آنها نیستی و اگر چه که چیزی نمی گویند اما جوری میشوند .یعنی که از خودشان نیستی.

 خدا را شکر که آخرین مقطعی ست که با این آموزش و پرورش سر و کار داریم و آخر عاقبت بچه هایی که می خواهند وارد این نظام تحصیلی شوند به خیر باشد.


 شاید ما هم در گفتگو هایمان مثل آن اقای روانشناس حرف می زنیم اما مذهب چیزی ست جدای از اعتقاد و ایمان... بماند. در حدی نیستم که از آن حرفی بزنم متعلق است به درون هرکس.

پی نوشت: عنوان پست برگرفته از فال یلدایم است که مخاطب آن دقیقا خود خودم هستم. ممنون جناب حافظ.