از هر دری سخنی

امروز تولد ستایش است و ما امشب مراسم داریم. برای ستایش بدون اطلاع خودش پالتو دوخته ام. چند وقت پیش چند قواره پارچه از طریق اینستاگرام سفارش دادم و برایم از چابهار فرستادند. چقدر پارچه های پارچه فروشی های چابهار قشنگند. حالا که همه چیز را قطع کرده اند، تکلیف کسب و کارها معلوم نیست چه خواهد شد. فعلا که همه چیز در یک خواب خرگوشی فرو رفته. 

 شام  بیرونی امشب هم با من است. آرش کیک میگیرد و پدرش هم معمولا پول نقد میدهد.

-----------------------------------------------

 دارم کتابی میخوانم به اسم " انسان در جستجوی جاودانگی"  نوشته پاهامارانسا یوگاناندا.  از آن کتابهایی که  عیش طویل است برایم. محال است هرکسی بتواند آن را دوست داشته باشد. یا حتی اصلا قبولش داشته  باشد. بارها به این موضوع فکر کردم  اگر آرنج درد نمی گرفتم و بدمینتون را رها نمیکردم بروم سراغ یوگا آیا اصلا ممکن بود نام این کتاب و نویسنده اش  به گوشم بخورد. مربی یوگا معرفی اش کرد. بیست سالی  از من بزرگتر است. من میگویم پیر است.  یکی هم ممکن است فکر کند من پیرم. جالب اینجاست که خود مربی داشت از خاله اش صحبت میکرد و میگفت که او سالمند است خلاصه که مقوله پیری مرا یاد دو چیز می اندازد یکی گفته ی   خانم بت دیویس کبیر : که پیری جای مناسبی برای نازک نارنجی ها نیست.

 و دیگری نسبیت انیشتین بماند که در دستاورد های این آقای دانشمند،‌مقوله پیری هم به چشم میخورد.همان مسئله معروف دو قلو ها. این که یکی از دو برادر دوقلو به سفر فضایی میرود و پس از بازگشت به زمین میبیند قل دیگرش پیر شده اما خودش نه .تغییری نکرده.

---------------------------------------------------

کم‌کم داشتم فکر میکردم فیلمهای خوب برایم تمام شده. فیلمی که با معیارهایم دوست داشتنی باشد. جسته گریخته فیلمهایی میدیدم تا رسیدم به ترانه نارایاما. به روزهای بهشتی ترنس مالیک. به فهرست آرزوها که  طنز است و جک نیکلسون و مورگان فریمن دارد. و به روزی روزگاری در آناتولی. این یکی را دوبار دیدم و نمیدانم چرا دیدنش را به تعویق می انداختم. فیلمهای خوب تمام نخواهند شد فقط کافی است که به هم برسیم. به امید رسیدن به فیلمهایی که یکی از یکی دیگر، برایم دوست داشتنی تر  باشند.

-----------------------------------------------------

آرش از من گله میکند که چرا او را خیلی زودتر با فیلم و فیلم دیدن آشنا نکرده ام. چرا از دانستنی هایم  در مورد فیلمها زودتر با اوصحبت نکرده ام. دائم میگوید  باید شبی یکی دو تا فیلم ببیند. فقط لبخند می زنم و میگویم  برای هرکس از یک موقعی شروع میشود و اصلا چیزی نیست که بشود آنرا به کسی اموزش داد خودش آرام آرام می اید و میجوشد. گاهی نظراتم را می پرسد و گاهی برایش  فیلم معرفی میکنم.





در گیر و دار درهم و برهم

پسرم رفت دانشگاه. نه میتوانم  و نه میشود که جلویش را بگیرم. هر انچه به نظرم درست است  یاد اوریش میکنم. برایش چند تا لباس گذاشتم  و چیزی که شاید لازم شد بتواند از ان برای دفاع خودش استفاده کند. کاش در همان اعتصاب می  مانند. دیشب دیر وقت اخبار را دنبال میکردم و غصه میخوردم. هیچ کاری نمیتوانم بکنم جز آنکه از خدای خودم  بخواهم تا مراقبش باشد . مراقب همه ی دخترها و پسرها و مراقب ما که بند دلمان به ایشان وصل است. خیلی وقت است که فهمیده ام  پدر و مادرها قدرت مراقبت از فرزندانشان را ندارند. نه قدرت دارند و نه آگاهی. میدانم نباید مانع هیچ گونه روش و انتخابهایشان شد .فقط و فقط به خدا سپردمشان به ان نیروی مطلقی که هستی را میچرخاند  به او که همه چیز را میداند . کنترل کردن کوچکترین و ساده ترین اتفاقات در جریان زندگی هم کار اشتباهی ست و چه حماقت بزرگی مرتکب میشوند انها که میخواهند  آدمهای یک مملکت را سفت و سخت کنترل کنند.

 خدا کند که تمام شود این آشوب خدا کند... خداکند که ارام بشود دلمان . خداکند که بداند من طاقت ندارم...فالله خیر حافظا...


پی نوشت: دیروز پس از نوشتن متن  بالا، کارهایم که تمام شد حوالی ساعت 12 و نیم لباس پوشیدم و رفتم  دم در دانشگاه. از میدان فردوسی پیاده رفتم . راه زیادی نیست.  از بیرون ظاهر داشگاه معمولی  بود منهای باتوم به دستها که ردیف به کنار نرده ها صف کشیده بودند. آرام آرام گریه میکردم و اشکهایم پشت ماسک میریخت و  و از بیرون معلوم نبود. از کنارشان گذشتم با حسی منفی . از خودشان بوی نفرت  پخش میکنند.همانطور پیاده امدم تارسیدم خانه. شبش آمد و تعریف کرد که چه خبرهایی بوده.


 بچه که بودیم بابا همیشه گفته بود که س.ی.ا.س. پدر و مادر ندارد  که عین کثافت است  که مثل عقرب یک روز سر عزیزانش را خواهد خورد. جایی از قول باستانی پاریزی خواندم که آدمها ممکن است با لباس راستی و درستی وارد سیاست شوند ولی به هنگام خروج از آن هرگز اینگونه نخواهند بود.

خدایا مواظب همه ی ما باش.


مسیر

وقتی مسیر مشخص نباشه آخه چطوری میشه به نتیجه موفقیت آمیز رسید؟!