و من دیروز طولانی ترین پیاده روی عمرم را انجام دادم. و خیابانهایی را که تا حالا ندیده بودم گز کردم. خیابانهایی زیبا و پردرخت . به این پیاده روی احتیاج داشتم.دیگر نمیتوانستم از ارنج اسیب دیده ام کار بکشم. با چسب و ارنج بند کلاس ورزش این یک ماه اخیر را گذراندم اما درستش این است که به ان زمان بدهم تا کاملا بهبود یابد و فعلا ورزش سبک تر را جایگزینش کنم.
من کلا از مشاوره رفتن هیچ سودی ندیده ام. تنها نکته مثبتش بیان کردن و اندکی سبک شدن است. این مورد اخر هم معلوم نیست واقعی ست یا یک حس کاذب موقتی.
پنج شنبه ها، برای من غالبا به به درست کردن و پخش کردن خیرات میگذرد.
یک ماه است به خانه مادر نرفته ام و دیگر نخواهم رفت. بعد از رفتن بابا ، فقط خدا می داند که به ما در انجا چه گذشته است. شخصا فکر می کنم سکوت و کنار ایستادن و دخالت نکردن بهتر از هر گزینه ایست اگر چه که معنایش از دست دادن کلی امکانات مالی است. گذشت زمان همه چیز را در خود حل خواهد کرد .
آدمهای فضول نفرت انگیزند.