(( و آزادی این درفش پاره پاره از جور ستمگران هنوز در اوج اهتزاز است. چون تندر و رعد دربرابر باد. ))
این جمله ایست که در تیتراژ ابتدایی سریال دربرابر باد گفته میشد. سریالی که اولین بار در اواخر دهه شصت - اگر اشتباه نکرده باشم- شاید هم اوایل دهه هفتاد از تلویزیون پخش شد. از ان سریالهایی که هفته به هفته انتظارش را می کشیدیم تا نشانش بدهند. در تمام این سالها این نریشن را حفظ بوده ام هر ازچندی به کارش می برده ام. تا جایی که فرزندانم در کودکی وقتی خیلی کوچک بودند حفظ شده بودند و با زبان الکن کودکانه به شکل با مزه ای تکرارش میکردند و البته هنوز هم ورد زبانم است و خیلی وقتها با دخترم میخوانیم و می خندیم.
------------------------------------------------------------------------------------
چهار شنبه هفته گذشته در یک روز، دو تا اتفاق را از سر گذراندیم . یکی نمره نیاوردن دخترم در یکی از دروس مهمش و حواله کردن ان توسط مدرسه به شهریور است که باعث غم و اندوه و ناراحتی دخترم شد. انگار که دنیا به اخر رسیده باشد انقدر گریه میکرد که حد و حساب نداشت. اخر سر برای عوض کردن حال و هوایش دو تایی رفتیم تی تی آیدا پناهنده را دیدیم و کلی خوش گذراندیم..
مرده شور این نظام اموزشی و مدارس و مربیان فرمایشی را ببرند. این را نه به خاطر نمره نیاوردن دخترم _که از نظر ما اصلا مهم نیست و اشکالی هم ندارد_ میگویم. به خاطر انکه این مدرسه از دماغ فیل افتاده برای حفظ خودش در صدر مدارس با فلان درجه رتبه بندی از نظر کسب نمره و معدل با سخت گیری فراوان از زدن اسیب روحی و روانی به دختران نوجوان ابایی ندارد. به خاطر یک درس دانش اموز را تهدید به اخراج میکند . در واقع از روز اول ثبت نام با تهدید اخراج شدن و عدم ثبت نام روح روان دانش اموز را ازار میدهند .شخصا هرچه به دخترم میگویم که چه بهتر اخراج کنند می رویم ان رشته ای که از همه بیشتر دوست داشتی را می خوانی،انگار نه انگار. به جمع دوستانش فکر میکند. این مدرسه مزخرف نامش هنرستان دخترانه ال یاسین در خیابان دیالمه منطقه دوازده است. که متاسفانه نزدیکترین به ما بود بر خلاف خیلی شاگردهای دیگر که با التماس و خواهش از مناطق دور در ان ثبت نام کردند، به راحتی در ان پذیرفته شدیم.
و دخترم که علاقه بیش از حد به رشته اشپزی داشت به خاطر دور بودن مدرسه این رشته، از ان صرفنظر کرد. هرچند میگوید به دانشکده اشپزی خواهد رفت که البته من موافقم و در مورد هنرستانش هم موافق بودم و گرافیک نظر پدرش بود و ستایش هم ان را پذیرفت. پدری که در جریان تحصیل و اموزش فرزندانش دخالتی ندارد و نمیداند انها در چه استعداد دارند یا ندارند و یکبار هم برای دریافت کارنامه نرفته و یک بار هم در جلسات اولیا مربیان شرکت نکرده و فکر میکند زمانه همان زمانه خودش است. در حساس ترین لحظه تصمیم گیری فرزندش نظرش را دخالت مستقیم می دهد. نتیجه اینکه فرزند با رشته ای متفاوت با علاقه اش مواجه میشود
و اما اتفاق دوم ان روز این بود که آرش گواهینامه رانندگی اش را گرفت و بسی بسیار زیاد مایه خوشحالی شد. روز عجیبی بود. امیدوارم خداوند پشت و پناه همه ی بچه ها باشد همین طور فرزندان من.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما دیروز که برای اولین بار تنهایی به بهشت زهرا رفتم. در این دو سال خورده ای که گذشته اصلا نرفته بودم. حتی برای سالگردها. اصلا از شلوغی های سر مزار خوشم نمی اید. اینکه هر کس و ناکسی که گاهی میتوانند نادوستان فرد متوفی باشند- سر مزار جمع گردند، آزارم میدهد. بالاخره رفتم. ان هم تنهایی . و پس از این بیشتر خواهم رفت.به حال در گذشته که انچنان توفیری ندارد . مایه ارامش بازمانده میشود.
خداوند همه ی رفتگان را بیامرزد و روحشان را شاد نماید. آمین.