یک آتش سوزی، که اتفاقی واقعی بوده و همچنین جرقه ای در ذهن خانم نویسنده تا از دل این واقعه یک رمان بیرون بکشد. داستان تک تک خانواده هایی که ساکن این آپارتمان آتش گرفته بوده اند. ماجرا از حدودا بیست و چهار ساعت پیش از وقوع حادثه آغاز میشود و همراه با نقب زدن به گذشته افراد پیش میرود. حادثه ای که برای این آپارتمان اتفاق می افتد معمولی نبوده. اما آدمهای این ساختمان همه معمولی اند. با زندگی هایی که فراز و نشیبشان را دنبال خواهیم کرد. الیچه، نعیمه، پولینا و هولیا.
آلیچه دختر دانشجویی ست که در این ساختمان ،هم اتاق دوستی به نام ماتیاس شده است.
نعیمه مادر سالخوردهی، باستین که به نظر می رسد درگیر یک بحرانند. پولینا مادر تنهایی که تازه دو ماه است نوزادی را به دنیا اورده و هولیا که رو به روی این خانه مغازه خواربار فروشی دارد و به خاطر همین خانواده های دیگر را تا حدودی می شناسد.
ما قصه ی این خانواده ها را دنبال می کنیم . اینکه چه از سر گذرانده اند و چگونه اند و بعدا چه خواهند شد. خانواده اصلی ترین ذره سازنده زندگی ست و زندگی هم، از میان خانواده بیرون می اید و مبنای خانواده پدر و مادر است. آلیچه و سیلوانا و فرانکو، باستین و نعیمه و ژرار و حتی جنیس کوچولوی دو ماهه که پولینا مادرش است و میخاییل پدرش. هولیا را اما زیاد نمی شناسیم. هولیا ساکن ان ساختمان نیست. رو به رویش است . ناظری کمی دورتر که از خانواده ی او هم میشنویم. کلی تر اما کمتر.
قصه همهی این آدمها قصهی زندگیست. به دل می نشینند اما حیف که سرانجامشان خوش آیند نیست و البته این باعث نخواهد شد که کتاب را دوست نداشته باشیم. از این اتش سوزی برخی هم جان سالم به در می برند. مثل همه ی اتفاق ها ی زندگی.
پی نوشت: مهم ترین نتیجه این کتاب درباره اهمیت حرفهایی است که باید گفته شود اما نمیشود و زندگی را سخت و سخت تر میکند.چیزی که عنوان کتاب هم به آن اشاره دارد.