خدایا شکرت

دیشب  سر نماز، سجده شکر گذاشتم که دو ماه پیش ماشین را فروختم. چرا؟ چون در این مدت کوتاهی که آرش گواهینامه اش را گرفت ما دیگر او و اتومبیل پدرش را ندیده ایم . مدام این طرف و آنطرف رفته  و همه را هم شبهای دیروقت میرود خلاصه که درد سرهایی داشته که خوشبختانه فعلا به خیر گذشته. 

 ماشین برای منی که داخل طرح ترافیک زندگی میکنم نتوانست انچنان فایده ای داشته باشد. منی که فقط هفته ای یک بار خانه مادر میرفتم. و بقیه اش را که گه گداری هم  بیشتر نبود در ترافیک های شلوغ و وحشتناک اطراف خانه مان در حال کلاج ترمز کردن بودم. پارکینگ را  هم از همسایه اجاره کرده بودم که از ساختمان رفتندو باید ماشین تمام هفته بیرون میماند . خلاصه که حالا  آرش خودش میداند و ماشین پدرش  و صاحب ماشین پدرش. هرچند که من همه ی پول ماشین را دادم به آرش و او هم  فعلا به نام  خودش موتور سیکلت خرید تا روزها راحت رفت و امد کند. انهایی که داخل طرح زندگی میکنند یک موتور هم نیاز دارند تا کارشان را راه بیاندازند. خدا مراقب همه فرزندان باشد همین طور فرزندان من.الهی آمین.