1- دامپلین: نام فیلم در واقع نام شخصیت اصلیست . ماجرای دختر بسیار چاقی که میخواهد سنت ها وقوانین را بشکند و در مسابقه ی دختر شایسته منطقه شان شرکت کند. دختر شایسته ای که همیشه و همیشه سایز دور کمرش اولین ملاک و معیار برای انتخابش شمرده میشده.
این تصمیم دامپلین نه از روی شعفش برای دختر شایسته شدن که نوعی اعتراض و به سخره گرفتن این مسابقه است. او خشمگین است و البته غمگین. خشم از آنچه که باعث میشود همه ی هوش و حواس زنانه را به موضوعات مرتبط با زیبایی و لوند بودن جلب کند و غم به خاطر از دست دادن خاله ی مهربانش. خاله ای که همتیپ و قیافه ی او بوده و به راحتی این موضوع را پذیرفته و زندگی را بر خود سخت نمی گرفته و دوست حقیقی دامپلین در زندگیش به شمار می امده. بر خلاف مادر او که با چه فلاکتی چندین سال عنوان دختر شایسته منطقه را کسب کرده بوده حالا هم جز سخت گرفتن بر دخترش کاری نمیکرده.
2- طعم زندگی: یک سرآشپز حرفه ای خانم که تمان عمرش را صرف رسیدن به این بهترین موقعیت کرده اما اصلا و ابدا از ته دل خوشحال نیست. با مرگ خواهرش سرپرستی خواهرزاده اش هم بر دوش او می افتد. کاملا قابل حدس است که وجود یک مرد میتواند همه چیز را عوض کند.
3- ظرف ناهار: یک ظرف ناهار ناقابل چه ماجرایی را که نمیتواند رقم بزند! به گمانم فقط در هندوستان است با ان سبک زندگیشان که یک ظرف ناهار میتواند اینقدر شخصیت پیدا کند. یک شخصیت داستانی. چه تعداد آدم که در خدمت این ظرفهای استیل ازان قیمت هستند.
مگر میشود که زن باشی و این فیلم را دوست نداشته باشی. مخصوصا که به تازگی با اصطلاح موج نوی سینمای هند آشنا شده باشی و دانسته باشی انچه از سینمای هند در ذهن داشتی مدتهاست که شکسته شده.
پی نوشت: هر سه این فیلمها برای تماشا کردن به همراه ستایش انتخاب شدند.