ظهرجمعه ها معمولا آبگوشت میگذارم. خوشبختانه همه افراد خانه دوستش دارند و البته که طبخ آن هم آسان است و هرچند آبگوشت خوب فوت و فن هایی دارد.
بچه که بودیم اگر از مدرسه میرسیدیم و ناهار آبگوشت بود، اشکمان سرازیر میشد. اصلا چیزی وحشتناک تر از آن وجود نداشت. برای همین، بابا_که خدا رحمتش کند- خودش دست به کار میشد و برایمان کته درست میکرد. آنوقت این غذا یعنی کته با آبگوشت میشد یکی از خوشمزه ترین غذاهای دنیا. کاری که من هم برای بچه هایم وقتی که کوچک بودند انجام دادم . اما حالا که بزرگ شده اند آبگوشتِ تنها را با سنگک دوست میدارند. همین الان پسرم رفته دنبال خریدن سنگک و البته که او فقط آبش را میخورد آن هم پر دنبه و لب به گوشت کوبیده نمیزند. اماهمان را بسیار دوست دارد و برایش این خوردن آداب دارد. سنگک و دوغ و فلفل قرمز و آبلیمو. سلیقه است دیگر. برعکس پدرش لب به آبِ گوشت نمیزندبه خاطر همان دنبه و البته گوشت کوبیده را ترجیح میدهد. من و دخترم هم همه چیز آبگوشت را دوست داریم . بماند که امروز را روزه گرفته ام . این ایام روزها بسیار کوتاه است و مناسب است برای روزه گرفتن. روزه برای سلامتی مهم است و من کلا هر از چندی سراغش میروم . اگر چه که توانایی گرفتن کامل آن را در روزهای بلند ماه رمضان نداشته ام.
-------------------------------------------------------------
سال دوم دانشگاه بودم و یکی از سخت ترین رشته های علوم پایه را در دانشگاه خوبی که جان و جگرم بود، میخواندم. یادش به خیر. کتاب لذات فلسفه ویل دورانت را از کتابخانه گرفته بودم و مطالعه میکردم . خوب یادم است که با خواندن این کتاب، اصلا همان وسط وسطهایش به یک نتیجه رسیدم و تصمیمی از ذهنم گذشت. اینکه اگر روزی صاحب فرزند شدم هر شغل و کاری داشته باشم رهایش خواهم کرد و در خانه خواهم ماند. از همان زمان بود که خانه داری برایم بی ارزش به حساب نیامد. بر خلاف تمام هم سن و سالهایم. کاملا آگاه بودم که همه این حرف را نخواهند پذیرفت به هرحال همه که لذات فلسفه ویل دورانت را نخوانده بودند یادم است که روز خواستگاری به آقای قاف گفتم تا روزی که دلم بخواهد سر کار خواهم رفت و البته خواستم بداند به هیچ عنوان روی درآمد من نباید حساب کند. فرزند اولم را که باردار بودم تا خود نه ماهگی پای تخته سیاه هندسه تحلیلی و ریاضیات گسسته درس دادم. امتحانات ترم اول را برگزار کردیم. برگه ها را تصحیح و نمره ها را رد کردم و بعدش روانه بیمارستان شدم و فرزندم را به دنیا اوردم. بعد از آن پا در هیچ مدرسه ای به عنوان معلم نگذاشتم .اگر چه سالها در خانه شاگرد پذیرفتم و درس دادم. بچه های کوچک بسیاری با من ریاضی خواندند و بزرگ شدند از این بابت به خودم میبالم چون میدانم که چگونه آموزش داده ام و چگونه ساده ترین مسائل را بر ایشان تفهیم کرده ام. و البته انتگرال و دیفراسیل و مشتق هم نبوده. فقط خدا میداند با چه تعداد نوجوان روبه رو شدم گله مند که این چه درسی است و به چه کار می اید و به چه درد میخورد
خدا را بسیار شاکرم آنقدر که حد ندارد . در دوره ای از زمان پا به دانشگاه گذاشتم که با استادهای بینهایت عالی و انسان مواجه شدم. هرکدام از ایشان وزنه سنگین و مهمی بودند در علم و دانش و اخلاق، اخلاق ،اخلاق ... چیزی که حلقه مفقوده زندگی امروز است.یاد همه ایشان گرامی .
در دورانی که فرزندانم رابزرگ کرده ام مادران بسیاری دیدم که چون دیپلم نداشتند یا دانشگاه نرفته بودند در رنج به سر میبردند. به هیچ عنوان قدر خودشان را و تلاشهایشان را نمیدانستند و از نوعی آرامش به دور بودند. غافل از اینکه آبگوشت درست کردن هم میتواندمهم باشد و با ارزش بستگی دارد چطوری به آن نگاه کنی . که البته من باید برای خوردنش تا افطار صبر کنم.
امیدوارم خداوند به سفره همه برکت بدهد.
پی نوشت1: همیشه آرزو ،رنج می آفریند. آرزو مخصوص انسان است ، پس رنج هم متعلق به اوست. انسانی بدون رنج یافت نخواهد شد. رنج با آگاهی نسبت معکوس دارد.خیلی از چیزهایی که افراد را رنج میدهد، رنج نیستند. با گذشت زمان آدمها به آن پی خواهند برد. گذشت زمان...
به گمانم سخت ترین رنج ها، رنج نفهمیدن و فهمیده نشدن است که تا ابد الدهر باقی خواهد ماند.
پی نوشت2: چندین روز است که یادم می افتد باید پی نوشت بالایی را اصلاح کنم. منظورم را در یکی ازجملات نتوانسته ام درست بیان کنم. اینکه نسبت آگاهی و کنار آمدن با رنج است که معکوس اند. یعنی هرچه آگاهی افزایش یابد انسان ساده تر و سهلتر میتواند با رنج برخورد کند و گرنه کیست که نداند
هرکه او بیدارتر، پر دردتر
هرکه او آگاهتر، رخ زردتر