مثل برگ خزان یکی یکی فرو می‌افتند آدمها

 در راهروی طبقه‌ی بالای خانه هنرمندان ایستاده بودم . کنار بقیه آنهایی که برای تماشای فیلم منتظر بودند. فیلم آن آقای کارگردان تایلندی که جایزه نخل طلا را هم به دست آورده. "عمو بونمی زندگی های گذشته را به یاد می ‌آورد".

 د راهرو کنار ما ایستاده بود. همراه دختر زیبایی که بعدها دانستم همسرش است. اولین بار بود که آنجا به عنوان منتقد دعوت میشد . یا حداقل من اولین بار بود که ایشان را میدیدم و نامشان را می شنیدم. از این دعوت حس خوبی داشت. این را  رفتار و گفتارش  نشان میداد و اتفاقا صحبتهایش در جلسه از خیلی از منتقدان با نام و نشان‌،‌مفیدتر بود و جذاب تر.

 بعدها به صفحه اینستاگرامش سر میزدم. همانطور که به صفحه خیلی از منتقدان و نویسندگان سینمایی  مملکتم سر میزدم. میشد از دنیای سینما و آنچه که در آن اتفاق می افتد و برنامه ریزی میشود مطلع شد.بسیار فعال بود و پرکار. عکسهای شخصی و خانوادگی هم قرار میداد. مثل آن عکس زیبای مراسم عروسی شان در کنار درختهای پرتقال که به مناسبت سالگرد ازدواج قرار داده بود. هنوز هم جلوی چشمانم است. یا عکسهای مربوط به سال تحویل. چقدر کنجکاو تماشای فیلمی بودم که ساخته بود. روز رونمایی آن را از دست دادم. دیر مطلع شدم." رنج زیر پوست"

 آقای محسن جعفری راد، همان عکسهای زیبای  سر سفره هفت سین تان کافی بود بدانید ارزش دارید تا ابدیت باقی بمانید. هیچ کس نخواهد دانست  که بر شما چه گذشته است.

خداوند به همسر محترمش صبر فراوان دهد و ایشان را رحمت کند.