طومارِ داغِ عزیزانِ رفته است

عمه به رحمت خدا رفت.یک ماه پیش بود که به دیدنش رفتم و چه بیماری عجیبی که راه یک ساله و نیمه را در اخرهای مسیر ، یک ماهه طی میکند. از وقتی آقای معروفی  فوت کردند،‌این جمله که خانم سیمین دانشور خطاب به ایشان گفته بودند در ذهنم  چرخ می‌خورد.((‌غصه نخوری معروفی،‌غصه یعنی سرطان.)) دیگر همه عالم و آدم میدانستند، عمه غصه خورد. غصه تنها دخترش که  بر سر مزار میگریست و میگفت : بیست و پنج سال غصه‌‌ی مرا خوردی. 

 مگر غصه خوردن دست خود آدم است؟  مگر آدمها میتوانند  جلوی غصه خوردن خودشان را بگیرند؟ به جرات میشود گفت این عمه هیچ مشکلی در زندگیش نداشت، هیچ مشکلی و انگار زندگی تاب این بی مشکلی را نمی‌آورد.  و او سالها به تناوب درگیر غصه خوردن برای سرنوشت دخترش شد .هر چند شاید هم تقصیر خودمان باشد. خیلی چیزها هست که دلیلش را نمیدانیم و متوجه اش نمی‌شویم هیچ چیزی،‌هیچ اتفاقی بی دلیل نیست.

 چند سال  پیش بود در ایام تعطیلا ت عید رفتم سر مزار جناب آقای رجبعلی خیاط. در ابن بابویه قرار دارد.می‌گویند عارفی بوده که هرکس هر مشکلی داشته سراغش میرفته و از او درباره علت گیر و گرفت مشکلش سوال میکرده و ایشان مشخصا میگفته به خاطر چه چیزی این مشکل برایش پیش آمده و راه چاره و درمانش چیست. مزارشان داخل یک اتاق است که مفروش شده و پشتی هم دارد. همه چیز تقریبا سبز رنگ است و اگر باز باشد ،به گل و شمع مزین است. برای من که حس و حال خوبی به همراه داشت.

خداوند همه عزیزان درگذشته را رحمت کند.