پنج شنبه25 اسفند

می ‌گویند از خوشبختی های انسان است که پس از فوتش و رفتنش از این دنیای فانی،  کسی باشد که به یادش باشد و برایش طلب مغفرت کند و خیرات و مبرات به نامش انجام دهد. در این پنج شنبه آخر سال نام و یاد عزیزان درگذشته گرامی.

----------------------------------------------------------

 محال بود که چهارشنبه سوری شود و خانه تکانی ام تمام نشده باشد اما امسال دخترم ناگهانی تصمیم گرفت دیوار اتاقش را بنفش کند. رنگ و غلتک و قلمو بساطی است که مشخص نمیکند کی  میشود جمعش کرد. فقط امیدوارم که زودتر تمام شود.

-------------------------------------------------------

دیشب  باران، تمامی نداشت و صدای رعد برق وحشتناک بود و جالب این بود که وقوع آن را توتک (‌طوطی  برزیلی) و آبی (‌مرغ عشق) زودتر میفهمیدند و پیش از هر صدایی بال بال میزدند و به قفس می‌خوردند. چیزی که پیش از آن اصلا اتفاق نیوفتاده بود و یک تا دو دقیقه بعدش غرش سهمگین آسمان شنیده میشد. هوای صبح هم که پاک و پاکیزه  بود و از همین جایی که ما هستیم  هم کوهها دیده میشدند.

-------------------------------------------------

 بعضی کتابها هستند که بعد از خواندنش فقط از خودت می‌پرسی : خب که چه؟! معمولا هم هیچی از آن در ذهن باقی نخواهد ماند. کتاب "برای اینکه در محله گم نشوی" پاتریک مودیانو، برایم از این نوع بود. نویسنده فقط دنبال ایجاد پیچش در فرم زمانی  یک  ماجرای نه چندان  مهم بود. فقط همین.  انگار بخواهد یک معمای زمانی پر پیچ خمِ به نظرم بی حاصل به نگارش دراورد. 

کتابی که در آن  بشود فقط یک جمله تامل برانگیز پیدا کرد یا یک جمله که دلت بخواهد زیرش خط بکشی به هیچ عنوان در این حیطه قرار نخواهد گرفت.

---------------------------------------------------

 کتابخانه را جابه جا کردیم و از یک اتاق به اتاق دیگر بردیمش. کار بسیار بسیار بسیار سختی که خدا را شکر انجام شد. من عاشق کتابهایم هستم و حالا کتابخانه ام چسبیده به کتابخانه پسرم قرار دارد.

--------------------------------------------------------

این روزهای آخر سال ایام به کام  همه باشد انشاالله.