نمیدانم چند سال پیش بود. شاید هفت هشت سال پیش که یکی از دوستان دوران دبیرستانم را در مترو دیدم. در دبیرستان، همکلاس بودیم اما صمیمی نبودیم. کتایون که خدا بیامرزدش دوست مشترک ما بود و به واسطه او، کم کم آشنا و صمیمی شده بودیم. بعد از بیست و خرده ای سال هم، که یکدیگر را دیدیم تمام صحبتمان اول کتایون بود.یادش به خیر. به هر حال پس از آن هر ازچندی ازیکدیگر خبر می گرفتیم. اردیبهشت سال گذشته که یکدیگر را دیدیم از بیماری سختی گفت که یک سال تمام با آن درگیر بود و بالاخره از آن جسته بود. با اینکه تلفنی با هم صحبت کرده بودیم اما به من چیزی نگفته بود. خوشبختانه آن را از سر گذرانده بود اگرچه که با چند عمل جراحی.
دو روزی بود که سراغش را میگرفتم. دکترای مدارک پزشکی دارد و در اوضاع و احوال کرونا سرشان به شدت شلوغ بود. امروز که تماس گرفت دانستم که به تازگی ازدواج کرده و سرش شلوغ بود، شلوغتر شده.کلی ذوق کردم و بسیار خوشحال شدم و یک دنیا برایش آرزوی خوب کردم. ازدواج فقط جزئی است از جریان زندگی که فقط و فقط وقتی سن بالا و بالاتر میرود ارزش و اهمیت خود را به هزار و یک دلیل نشان میدهد. حتی اگر که ازدواج موفقی از آب در نیامده باشد و مجبور به طلاق شده باشی یا به هر دلیلی مدارا را انتخاب کرده باشی در هر کدامش در حال حرکت در جریان زندگی هستی و البته که برخی هم مسیر زندگی بی ازدواج را پیش میگیرند که انها هم دلیل و نظر محترم خودشان را دارند. شخصا به این سن که رسیدم مردان و زنانی را دیده ام که میتوانسته اند بهترین همسران دنیا باشند اما همسر بودن را انتخاب نکرده اند و البته این دوست من نیز یکی از آنها بود که بالاخره کوتاه آمد. اگرچه که شاید دیر. امیدوارم اول حال عمومی خودش و بعد حال زندگیش، سالیان سال خوب و سلامت بماند.